گنجور

 
جهان ملک خاتون

باد بویی ز سر زلف پریشان آورد

باد جانش به فدا کز بر جانان آورد

آتش عشق تو می سوخت درون دل ما

خاک کوی تو مگر باد به درمان آورد

داده بودم سر و سامان ز غم عشق به باد

سر سرگشته ما باز به سامان آورد

ز وجودم رقمی بیش نبودی باقی

نکهت زلف تو از نو به تنم جان آورد

چشم بختم که بدی تیره کنون روشن شد

که بشیر آمد و بویی ز گریبان آورد

هرکه آن روی چو خورشید تو را روزی دید

چون شبی بی رخت ای ماه به پایان آورد

هرکه را خلوت وصل تو شبی دست نداد

همچو مجنون ز غمت رو به بیابان آورد

هیچ دانی شب هجران تو را نیست سحر

که جهانی ز غم عشق به افغان آورد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

یار باز آمد و بوی گل و ریحان آورد

خنده باغ مرا گریه هجران آورد

باز گلهای نو از درد کهن یادم داد

غنچه ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد

فصل نوروز که آورد طرب بر همه خلق

[...]

سلمان ساوجی

هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر

نامه‌ای دوش به سلمان ز سلیمان آورد

سحری پیک نسیم آمد و از خاک درش

مردم چشم مرا کحل سپاهان آورد

یا ایاز طرف بارگه محمودی

[...]

جهان ملک خاتون

باد بویی ز سوی مصر به کنعان آورد

درد یعقوب ستم دیده به درمان آورد

دست در گردن باد آرم و در پاش افتم

که نسیمی ز سر زلف پریشان آورد

بنده ی باد صبایم که به هر صبحدمی

[...]

ابن حسام خوسفی

هر کسی تحفه به نوعی ز دل و جان آورد

مور بال ملخی پیش سلیمان آورد

فصیحی هروی

دیده امشب ره نظاره به پایان آورد

به صد افسون نگهی تا سر مژگان آورد

راه آباد بسی بود ولی غمزه دوست

به لب کوثرم از راه بیابان آورد

داد سرمایه به تاراج دل و آخر کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه