گنجور

 
جهان ملک خاتون

باد بویی ز سوی مصر به کنعان آورد

درد یعقوب ستم دیده به درمان آورد

دست در گردن باد آرم و در پاش افتم

که نسیمی ز سر زلف پریشان آورد

بنده ی باد صبایم که به هر صبحدمی

هم پیامی به برم از بر جانان آورد

شکر معبود که شد دیده ی جانم روشن

تا صبا سوی جهان بوی گریبان آورد

یوسف مصر دل ما، دل ما را خون کرد

تا که سرگشته سرم باز به سامان آورد

گرچه هم عاقبت الامر به مقصود رسید

لیک در حسرت و غم عمر به پایان آورد

غمزه ی مست دلاویز تو بس خونریزست

جان ما را ز ستم باز به افغان آورد

خبرت هست که در حسرت لیلی رخت

دل مجنون صفتم رو به بیابان آورد

این چه قدست و چه بالا و چه رویست و چه مو

سرو قدش به جهان باز مگر جان آورد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

یار باز آمد و بوی گل و ریحان آورد

خنده باغ مرا گریه هجران آورد

باز گلهای نو از درد کهن یادم داد

غنچه ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد

فصل نوروز که آورد طرب بر همه خلق

[...]

سلمان ساوجی

هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر

نامه‌ای دوش به سلمان ز سلیمان آورد

سحری پیک نسیم آمد و از خاک درش

مردم چشم مرا کحل سپاهان آورد

یا ایاز طرف بارگه محمودی

[...]

جهان ملک خاتون

باد بویی ز سر زلف پریشان آورد

باد جانش به فدا کز بر جانان آورد

آتش عشق تو می سوخت درون دل ما

خاک کوی تو مگر باد به درمان آورد

داده بودم سر و سامان ز غم عشق به باد

[...]

ابن حسام خوسفی

هر کسی تحفه به نوعی ز دل و جان آورد

مور بال ملخی پیش سلیمان آورد

فصیحی هروی

دیده امشب ره نظاره به پایان آورد

به صد افسون نگهی تا سر مژگان آورد

راه آباد بسی بود ولی غمزه دوست

به لب کوثرم از راه بیابان آورد

داد سرمایه به تاراج دل و آخر کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه