گنجور

 
جهان ملک خاتون

از سر زلفش دلم سودا گرفت

وز دو لعلش آتشی در ما گرفت

قامت آن سرو آزاد از چه روی

سایه ی لطف از سر ما واگرفت

چون بدیدم قامتش را در زمان

دل هوای آن قد و بالا گرفت

بی گناهم لطف فرمای و مگیر

ای عزیزم بیش از این بر ما گرفت

از فریب غمزه غمّاز تو

در سر بازارها غوغا گرفت

در دو عالم خشک و تر باری نماند

آتش عشق رخت بالا گرفت

روز و شب با وصل او آسوده ام

تا خیالش در دو چشمم جا گرفت

دل برفت از دستم و جایش خوشست

زآنکه در زلف بتان مأوا گرفت

بس که باریدم به هجران آب چشم

سر به سر روی جهان دریا گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
همام تبریزی

فتنه از بالای تو بالا گرفت

شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت

صانع از روی تو شمعی برفروخت

آتشی زان شمع در دل‌ها گرفت

زلف مشکین تو بر هم زد صبا

[...]

امیرخسرو دهلوی

کار بالای تو تا بالا گرفت

در همه دلها خیالت جا گرفت

هر که رفتار تو دید از بیم جان

هم ترا بهر شفاعت پا گرفت

تا نمی دیدم بلای جان ترا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عشق دلبر در دل ما جا گرفت

خانه خالی دید از آن مأوا گرفت

عاشق مستیم و در کوی مغان

عاقلان را کی بود بر ما گرفت

هر کسی دستی و دامانی دگر

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه