گنجور

 
جهان ملک خاتون

به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را

مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را

چه باشد ار به شب وصل شاد گردانی

ز لطف خاطر، بیچارگان غمگین را

ز غبن عنبر سارا چو موم بگدازد

اگر تو باز گشایی دو زلف پرچین را

به رنگ و بوی چنین گر به بوستان گذری

خجل کنی به چمن ارغوان و نسرین را

مشام جان و جهانی یقین برآساید

اگر به شانه زنی زلف عنبرآگین را

چه کرده ام گنهی در جهان بگو با تو

بجز وفا که کمر بسته ای چنین کین را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode