بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
چند بفریبی به تقریر و به تحریرم دگر
این چنین نادان نِیَم آخر تو می دانی مرا
شاهبازِ وصل ما در دست تو قدری نداشت
کز هوا در دامت آوردی به آسانی مرا
ز آتش دل همچو خاکم چند بر بادم دهی
وز دو دیده در میان آب بنشانی مرا
من هم اوّل روز دانستم که در سودای تو
حاصلی دیگر نباشد جز پریشانی مرا
خاک ره گشتم که آویزم مگر در دامنت
تا به کی جانا چو گَرد از دامن افشانی مرا
دردم از حد رفت بنشین یک دم ای جان و جهان
کاندر این دردم تو درمانی تو درمانی مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با استفاده از استعارهها و تصاویر زیبا، به بیان احساسات عاشقانه و درد خود میپردازد. او از پیچیدگیهای عشق و فریبکاریهای محبوب سخن میگوید و اینکه چگونه احساساتش به سادگی تحت تأثیر قرار گرفتهاند. شاعر به ناتوانی خود در رسیدن به محبوب اشاره میکند و از آتش دل و پریشانیاش در عشق میگوید. در پایان، او از محبوب درخواست میکند که کمی کنار او بنشیند و به دردش تسکین بخشد، زیرا او تنها درمان دردهایی است که احساس میکند.
هوش مصنوعی: مثل یک نامه، من را به دور خود میپیچی؛ تا کی میخواهی مرا مثل یک قلم به بغل سر بگردانی؟
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی مرا با حرفهای قشنگ و فریبنده به اشتباه بیندازی؟ دیگر اینگونه نمیتوانی. تو خوب میدانی که من چه کسی هستم.
هوش مصنوعی: پرنده بزرگ وصل ما، در دستان تو ارزشی نداشت، زیرا به سادگی مرا از آسمان به دام انداختی.
هوش مصنوعی: از آتش دل خود مانند خاکی هستم که چه زمانی میتوانی مرا به باد بسپاری و از آن دو چشمان، در آب بنشانیام.
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا فهمیدم که در آرزوی تو چیزی جز پریشانی برای من به ارمغان نخواهد آورد.
هوش مصنوعی: من مانند گرد خاکی هستم که فقط میخواهم به دامن تو آویزان شوم. ای جانا، تا چه زمانی باید مانند گرد و غبار از دامن تو ریخته شوم؟
هوش مصنوعی: درد من به اندازهای زیاد شده که لازم است لحظهای در کنارم باشی. ای محبوب و هستیام، تو تنها کسی هستی که میتوانی به دردم پایان دهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا
از بلا و محنت ایام برهانی مرا
حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها
گر کس دیگر نمیداند همی دانی مرا
تا قیامت فخر من باشد که اندر بزم خویش
[...]
آخر ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟
همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمدالله نمیخوانی مرا
ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد زتو
[...]
ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی
کز غبارش چشم جان گشتست نورانی مرا
درگه آنکس که تصدیقش کند قاضی عقل
گر کند دعوی که میزیبد جهانبانی مرا
آصف ثانی علاء ملک و دین کز احتشام
[...]
کفر عشقت می کند منع از مسلمانی مرا
بند زلفت می کند جمع از پریشانی مرا
آن صفا کز کفر عشقت در دلم تأثیر کرد
هرگز آن حاصل نیاید زین مسلمانی مرا
پادشاه عشق اسیرم کرد و گفتا بعد ازین
[...]
ای که بر من میکشی خط و نمیخوانی مرا!
بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟
راندهاند روز ازل، بر ما بناکامی، قلم
نیستم، کام دل آخر تا به کی رانی مرا؟
در سر زلف تو کردم، عمر و آن عمر عزیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.