گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلم وصال تو را از جهان طلب کارست

چرا که در غم هجران به کام اغیارست

دو دیده ی دل خود را به هم نیارم زد

که از فراق رخت تا به روز بیدارست

نباشدم دل خرّم چرا نمی دانم

مگر که خرّمی و عیش جمله با یارست

وصال یار که بودی همیشه پندارم

هزار بار به دلبر مرا ز پندارست

فراق روی تو مشکل شدست بر دل من

چو بار نیست مرا بر در تو صد بار است

ز باغ وصل تو یک گل نچیده ام هرگز

نصیب من به گلستان تو چرا خارست

رسید بوی بهار و دمید سبزه ی جوی

بیا که موسم عیش و رواج گلزارست

به عمر نیست بسی اعتماد تا دانی

مباش غرّه بدان کم زرست و دینارست

هر آنکه کرد به خونابه مال جمع چه کرد

به غیر از آنکه به هر دو جهان گرفتارست

کسی که بار سفر بست خواهد از منزل

چه بهترست از آن کاو به ره سبکبارست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوالفرج رونی

دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست

از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است

سوزنی سمرقندی

رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت

به بارگاه وزیر خدایگان بنشست

که تا نظر کند اندر جمال طلعت او

که هیچ شه را مانند او وزیری هست

خجسته‌رای و همایون‌لقا و فرّخ‌فال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
قوامی رازی

کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست

در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست

جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان

سریر کفر بلند و سرای ایمان پست

رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد

[...]

انوری

رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل

شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست

زمانه نی در مردی در کرم بشکست

سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست

دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر

[...]

سعدی

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه