همچون قلم نگارا چندم به سر دوانی
چندم به تیغ هجران از پیش خود برانی
من بر سر وفایم تو بر سر جفایی
چندانکه من بر اینم تو سنگدل بر آنی
تو راحت روانی تو آرزوی جانی
تو شهره زمینی تو طرفه زمانی
من بنده ضعیفم سرگشته اسیرم
گر رحم می نمایی ور می کشی تو دانی
جان من از فراقت بر لب رسیده جانا
در من نظر کن آخر روزی اگر توانی
یاقوت دُرفشانت تا بست لعل شکّر
بشکست از لطافت بازار لعل کانی
دانم که رحمت آید بر محنت جهانت
گر از سر حقیقت حال جهان بدانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و جدایی اشاره میکند و احساسات عمیق خود را نسبت به معشوق بیان میکند. او از بلای جدایی رنج میبرد و از معشوق میخواهد که به حال او توجه کند. مواردی چون وفا و جفا، لطافت و سختی، و همچنین تضادهایی بین خود و معشوق مطرح میشود. شاعر در نهایت به این نکته اشاره میکند که اگر معشوق به حقیقت جهان و دردهای دیگران پی ببرد، رحمت و شفقتی بر آنها خواهد آورد.
هوش مصنوعی: مثل قلمی که در دست هنرمند میچرخد، تو چقدر میگردی و دلتنگی؟ چرا با تیغ جدایی، آنچه را دوست داری از خود دور میکنی؟
هوش مصنوعی: من به وعدههایم پایبندم، ولی تو به خیانتهای خود ادامه میدهی. همانطور که من به این وفا متعهد هستم، تو با بیمهریات مقابله میکنی.
هوش مصنوعی: تو روحی آرامی و آرزوی زندگی برای دیگران هستی، در دنیا شناخته شدهای و خاص و بینظیری در زمان خود.
هوش مصنوعی: من انسان ضعیف و سرگردان و در بند احساسات و وضعیت خود هستم. اگر به من رحم کنی، باید بدانی که چه حالتی دارم و اگر هم مرا رها کنی، خودت بهتر میدانی چطور با این وضعیت کنار بیایم.
هوش مصنوعی: عزیزم، جان من از دوری تو به لب رسیده است. لطفا به من نگاه کن، شاید روزی بتوانی به من نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: وقتی که یاقوت درخشان تو به زیبایی خود جلوه میکند، لعلهای شیرین و لطیف نیز به دلیل لطافت و زیبایی ویژهای که دارند، شکسته میشوند و تحت تأثیر قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: میدانم که اگر واقعیتهای زندگی را بشناسی، رحمت و یاری به تو در زمانی که با سختیها و مشکلات مواجه هستی، خواهد رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.