گنجور

 
جهان ملک خاتون

همچون قلم نگارا چندم به سر دوانی

چندم به تیغ هجران از پیش خود برانی

من بر سر وفایم تو بر سر جفایی

چندانکه من بر اینم تو سنگدل بر آنی

تو راحت روانی تو آرزوی جانی

تو شهره زمینی تو طرفه زمانی

من بنده ضعیفم سرگشته اسیرم

گر رحم می نمایی ور می کشی تو دانی

جان من از فراقت بر لب رسیده جانا

در من نظر کن آخر روزی اگر توانی

یاقوت دُرفشانت تا بست لعل شکّر

بشکست از لطافت بازار لعل کانی

دانم که رحمت آید بر محنت جهانت

گر از سر حقیقت حال جهان بدانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قوامی رازی

گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی

نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی

یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی

معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی

برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت

[...]

انوری

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

[...]

سید حسن غزنوی

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

[...]

عطار

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه