فراموشت چرا شد مهربانی
مگر حال من بی دل ندانی
مرا چون دیدهای ای نور دیده
دلم را جانی و جانم روانی
تو را چون من فراوان بنده باشد
مرا چون تو نباشد کس تو دانی
چرا ای دلبر طناز باری
دلم را بردی و در قصد جانی
مرنجانم به هجران ای نگارین
به وصلم چارهای میکن نهانی
به باغ جان نظر کردیم و دیدیم
به چشم ما تو چون سرو روانی
به هجرم گر برانی چارهای نیست
به وصلم گر نوازی میتوانی
منه بر خاطر ما بار هجران
چه باشد کز فراقم وارهانی
ز رویت تا جدا گشتم به ناکام
ندیدم در جهان من شادمانی