که را باشد به عالم چون تو یاری
بتی خوش بوی خوش رو چون نگاری
به میدان ملاحت دیده ی من
ندیده مثل او چابک سواری
ز عشقت همچو چشمت ناتوانم
چو زلف بی قرارت بی قراری
نپرسی یک دم از حالم که چونست
به درد عشق ما زاری نزاری
تو را گر هست بر خاطر ز من بار
مرا در خاطر از تو نیست باری
ز پای افتاده ام در ره گذارت
چه باشد بر من ار آری گذاری
چه خوش باشد شراب وصل در جام
اگر نبود ز هجرانش خماری
خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوش آن غم کش تو باشی غمگساری
بیا جانا که در عالم نیابی
چو من شوریده بختی بردباری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و شور و شوق عاشقانه است. شاعر از محبوبی با زیبایی و جذابیت بینظیر سخن میگوید و احساسات خود را نسبت به او با شوق و درد بیان میکند. او به ناتوانی و بیقراری خویش در عشق اشاره میکند و از محبوب میخواهد که دربارهی حالش بپرسد. شاعر به زخم عشق و هجران اشاره کرده و میگوید که خوشا به حال آن دردی که درمانش محبوب او باشد. او احساس میکند که در جهان کسی چون او وجود ندارد که اینگونه شیدا و گرفتار عشق باشد.
هوش مصنوعی: در دنیا چه کسی چون تو یاری دارد؟ تو همچون بت زیبا و خوشبو هستی، چون نگاری دلربا.
هوش مصنوعی: در میدان زیبایی، هیچکس به چابکی و ماهر بودن او نیست که نظر من به او افتاده است.
هوش مصنوعی: از عشق تو همچون چشمانت ناتوان و بیمقدارم، مانند زلفهای بیقرار تو که همیشه در حال نوسان و بیقراری هستند.
هوش مصنوعی: از حال و روز من نپرس، که در درد عشق به شدت رنج میبرم و بیتابی میکنم.
هوش مصنوعی: اگر تو در فکر من هستی، بار سنگینی بر دوشم وجود دارد؛ اما من درباره تو هیچگونه سنگینی و فکری ندارم.
هوش مصنوعی: من از شدت عشق و شوق به تو شلودهام و به زمین افتادهام. این شرایط برایم چه اهمیتی دارد اگر تو فقط لحظهای به من توجه کنی و عبور کنی؟
هوش مصنوعی: شراب وصال چقدر لذتبخش است، اگر نبود احساس پریشانی ناشی از دوری.
هوش مصنوعی: خوشا دردی که تو تنها کسی باشی که میتوانی آن را درمان کنی. چه خوب است که تو در میان غمها دوست و همراه من باشی و با وجود تَردیدها، در کنارم بمانی.
هوش مصنوعی: بیا جانا که در این دنیا مانند من که دچار شوق و ناآرامی هستم، فردی صبور و بردبار نخواهی یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.