که دارد در دو عالم چون تو یاری
به قد سرو سهی رخ چون نگاری
وفا در دل نداری یک سر موی
به میدان جفا چابک سواری
دلم فرسود در بند فراقش
ندارم بر وصالش اختیاری
دل مسکین ما از پا درآمد
نمی افتد به دست ما نگاری
اگرچه بار دارم بر دل از تو
بجز عشقت ندارم هیچ کاری
ز چشمت مستم ای دلدار و دارم
ز لعل دلکشت در سر خماری
نشستم بر سر خاک رهت خوش
چو سرو ناز کن بر ما گذاری
به جان آمد دلم از بردباری
نظر سوی جهان انداز باری
نظر بر من نکرد آن سرو آزاد
جهان را نیست پیشش اعتباری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و فراق میپردازد. او از یاری که مانند سرو بلند و زیباست، سخن میگوید و از بیوفایی او شکایت میکند. دل او از دوری محبوب آزرده است و هیچگونه کنترلی بر وصال او ندارد. او احساس میکند که دلش به شدت تحت تأثیر عشق است و در عذاب فراق به سر میبرد. در نهایت، شاعر از محبوب میخواهد که نگاهی به او بیندازد، چرا که زندگی را در کنار او بیارزش میداند.
هوش مصنوعی: در این دنیا و آن دنیا کسی مثل تو نیست که یاری کند، تو همچون سرو بلند و زیبا هستی که چهرهات مانند یک نگار است.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو وفا نیست، حتی یک تار موی هم ارزش ندارد که در میدان بیوفایی سوارکاری کنی.
هوش مصنوعی: دل من در غم جدایی او به شدت رنج میکشد و هیچ کنترلی بر وصال و دیدار او ندارم.
هوش مصنوعی: دل بیچاره ما از شدت عشق و اندوه به تنگ آمده است، اما هیچگاه نمیتواند به دست ما زیبا و دلربا بیفتد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در دل سنگینی و بار سنگینی از نگرانیها و دردها دارم، اما هیچ چیز جز محبت تو برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: چشمهای تو مرا مدهوش کرده و به خاطر زیباییات همیشه در حال احساس مستی هستم.
هوش مصنوعی: نشستهام بر خاک راه تو، و از اینکه به یاد تو هستم خوشحالم، مثل سروی که با زیبایی و ناز خود بر ما نظر افکند.
هوش مصنوعی: دل من از تحمل و صبوری به تنگ آمده است، حالا نگاهی به دنیا بینداز.
هوش مصنوعی: بنگر که آن گل خوشحالت به من توجه نکرد، در حالیکه به خود میبالد و ارزش من در برابر او هیچ است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.