دلم ببردی و دانم که قصد جان داری
سر بریدن پیوند دوستان داری
نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی
نه رسم و عادت یاران مهربان داری
به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان
که خسته ای چو من زار ناتوان داری
تو را کجا ز من مستمند یاد آید
که صد هزار چو من بنده در جهان داری
چرا تو با همه دلجویی و سبک رویی
همیشه با من دلخسته سرگران داری
به لب رسید مرا جان ز هجر او ای دل
تو تا به چند غم عشق را نهان داری
جهان به عید وصالت امیدها دارد
مباش غافل از اندیشه جهانداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق و جدایی سخن میگوید. او احساس میکند که محبوبش به او بیتوجهی میکند و در عین حال به دوستیهای خود آسیب میزند. شاعر حسرت میخورد که محبوب نسبت به حالم بیتوجه است و با وجود هزاران طرفدار، فراموشش کرده است. او از محبوب میخواهد که غم عشق را پنهان نکند و به یاد او باشد، چون جهان به امید وصال آنهاست و نباید از این احساسات غافل شود.
هوش مصنوعی: دل مرا دزدیدهای و میدانم که میخواهی به من آسیب برسانی؛ در حالی که برای دوستیهایت ارزش قائل هستی.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی چه اصولی در گفتگو با دوستان وجود دارد و نمیشناسی چطور باید با یاران مهربان رفتار کرد.
هوش مصنوعی: ای طبیب عاشقان، آیا به یاد تو بود که من بیمار و ناتوانی خسته و بیحال دارم؟
هوش مصنوعی: تو کجا به یاد من بیچاره میافتی، در حالی که در این جهان صد هزار نفر مثل من هست که به تو خدمت میکنند.
هوش مصنوعی: چرا با اینکه همیشه به دیگران محبت میکنی و رفتاری ملایم داری، اما با من که دلم شکسته و ناراحتم اینگونه رفتار میکنی؟
هوش مصنوعی: به زودی جانم از شدت دوری او به لب میرسد، ای دل! تا کی میخواهی غم عشق را در درون خود پنهان کنی؟
هوش مصنوعی: جهان در حال جشن گرفتن پیوندها و امیدهای جدید است. پس نباید از فکر کردن به مدیریت و رهبری دنیا غافل شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به حق آنک تو جان و جهان جانداری
مرا چنانک بپروردهای چنان داری
به حق حلقه عزت که دام حلق منست
مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری
به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست
[...]
ترا سزد که کنی دعوی جهانداری
که در جهان دلم ملک جاودان داری
جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست
بزن بزن صنما نوبت جهان داری
اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد
[...]
حدیث یا شکر است آن که در دهان داری
دوم به لطف نگویم که در جهان داری
گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو
گناه توست که رخسار دلستان داری
جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو
[...]
تویی که عارض رخسار دلستان داری
دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری
تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز
هزار غنچه بر اطراف بوستان داری
بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان
[...]
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری؟
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.