گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دیده دل به خون جگر رهنمای تست

زین ره تو درگذر که چنین جا نه جای تست

دل گفت من کیم قدری خون سوخته

هر درد دل که هست مرا از بلای تست

گفتم مرو دل از پی دلبر که بی وفاست

و آنگه ز دیده بر سر کو ماجرای تست

اکنون ز دست شد دل و دلبر به دست نیست

ای دل اگر کشی ستمی آن سزای تست

آری تو را چه غم ز من و حال زار من

سلطان وقت بر سر کویت گدای تست

ای دلنواز وقت نیامد که وصل تو

گوید ز روی لطف که دل بی نوای تست

خون دلم بخورد و غم حال ما نخورد

گفتا برو که مقدم من خون بهای تست

آری اگر رضای تو در کشتن منست

ما را امید از دو جهان در رضای تست