باد صبا جان می دهد در آرزوی روی تو
باشد که روزی بگذرد اندر شکنج موی تو
بر بوی آن تا روی تو بیند کسی از بامداد
ای خاطر صاحبدلان ساکن شده در کوی تو
صبحم نسیمی مشک بیز آمد ز جایی آشنا
لیکن ندانم عنبرست یا غالیه یا موی تو
چون خاک را هم در غمت افتاده ام پیش رهت
هم لحظه ای درمانگر ای چشم جانها سوی تو
بر روی همچون ماه تو آرام جان ما بگو
تا کی بود حال دلم آشفته چون گیسوی تو
هرچند چون اشکم ز چشم افکنیده ای جان و جهان
از جان منم چون ماه نو پیوسته چون ابروی تو
گرچه ز جور مدّعی مهجور از آن حضرت شدم
لیکن دل مسکین شده پیوسته هم زانوی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این غزل شاعر به عشق و آرزوهایش نسبت به معشوقهاش میپردازد. باد صبا را ناامید و در آرزوی دیدار چهره محبوبش توصیف میکند و امید دارد که روزی بتواند به موهایش دسترسی پیدا کند. او از بوی خوش صبح سخن میگوید که یادآور محبوبش است، اما نگران است که آیا این بو از عطر او یا مویش است. شاعر در غم محبوبش به خاک افتاده و از چشم او به عنوان درمان جانش یاد میکند. او میخواهد بداند تا کی دلش آشفته خواهد بود، چون اشتراک حالت دلش را با گیسوی محبوب بیان میکند. در نهایت، او از دوری و جدایی از معشوقش رنج میبرد، اما دلش همچنان به او متصل و وابسته است.
هوش مصنوعی: باد صبا زندگی میبخشد و در آرزوی چهره توست، چون روزی بگذرد و در حالت و پیچش موی تو قرار گیرد.
هوش مصنوعی: به خاطر عطر مخصوص تو، کسی از صبح زود به یاد تو میآید، ای دل نشسته در محلهات.
هوش مصنوعی: صبحگاه نسیمی خوشبو از جایی آشنا به مشامم رسید، اما نمیدانم این عطر از عنبر است، یا دسته گل، یا از موی تو.
هوش مصنوعی: من به خاطر غم تو مثل خاک به زمین افتادهام و در مقابل محبوبیت تو هم لحظهای به شفا و درمان نیاز دارم، ای چشمی که روحها به سمت تو مینگرند.
هوش مصنوعی: بر روی تو که مانند ماهی، آرامش دل ما وجود دارد، بگو تا چه زمانی حال دلم بیقرار و پریشان خواهد بود، مانند گیسوان تو.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه اشکهایم از چشمانم میریزد، عشق و زندگیام از وجود توست. من مانند ماه نو همیشه به تو وابستهام، درست مثل ابروی زیبا و دلنشین تو.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به خاطر ظلم مدعیان از آن بزرگوار دور ماندم، اما دل بیچارهام همواره در کنار توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو
خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو
گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم
کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو
از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس
[...]
ای دیده ی بخت جهان در آرزوی روی تو
وی قبله ی جان جهان طاق خم ابروی تو
ای نور چشم من صبا آورد بویت سوی ما
عمریست تا جان می دهد مسکین دلم بر بوی تو
تا چند چوگان جفا جانا زنی بر جان ما
[...]
داری به جان من کمین ای من کمین هندوی تو
خوی تو گر هست این چنین صد جان فدای خوی تو
گه بر در بتخانه ام گه در حریم خانقه
القصه گردم در به در دایم به جست و جوی تو
بادا ز زخم ناوکت در سینه صد روزن مرا
[...]
سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو
باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو
دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن
کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو
تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.