گنجور

 
جهان ملک خاتون

باد صبا جان می دهد در آرزوی روی تو

باشد که روزی بگذرد اندر شکنج موی تو

بر بوی آن تا روی تو بیند کسی از بامداد

ای خاطر صاحبدلان ساکن شده در کوی تو

صبحم نسیمی مشک بیز آمد ز جایی آشنا

لیکن ندانم عنبرست یا غالیه یا موی تو

چون خاک را هم در غمت افتاده ام پیش رهت

هم لحظه ای درمانگر ای چشم جانها سوی تو

بر روی همچون ماه تو آرام جان ما بگو

تا کی بود حال دلم آشفته چون گیسوی تو

هرچند چون اشکم ز چشم افکنیده ای جان و جهان

از جان منم چون ماه نو پیوسته چون ابروی تو

گرچه ز جور مدّعی مهجور از آن حضرت شدم

لیکن دل مسکین شده پیوسته هم زانوی تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو

خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو

گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم

کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو

از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس

[...]

جهان ملک خاتون

ای دیده ی بخت جهان در آرزوی روی تو

وی قبله ی جان جهان طاق خم ابروی تو

ای نور چشم من صبا آورد بویت سوی ما

عمریست تا جان می دهد مسکین دلم بر بوی تو

تا چند چوگان جفا جانا زنی بر جان ما

[...]

جامی

داری به جان من کمین ای من کمین هندوی تو

خوی تو گر هست این چنین صد جان فدای خوی تو

گه بر در بتخانه ام گه در حریم خانقه

القصه گردم در به در دایم به جست و جوی تو

بادا ز زخم ناوکت در سینه صد روزن مرا

[...]

اهلی شیرازی

سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو

باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو

دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن

کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو

تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه