ای دیده ی بخت جهان در آرزوی روی تو
وی قبله ی جان جهان طاق خم ابروی تو
ای نور چشم من صبا آورد بویت سوی ما
عمریست تا جان می دهد مسکین دلم بر بوی تو
تا چند چوگان جفا جانا زنی بر جان ما
دانی که من سرگشته ام مانند گو در کوی تو
ای سر و سیم اندام ما زنهار از ما سرمکش
تا بنگرم در قامتت ای دیده ی ما سوی تو
چشمان تو ترک خطا زلف تو از مشک ختن
دانی که عمری تا شدم از جان و دل هندوی تو
آخر ز روی مرحمت روزی ز حال من بپرس
باشد که رحمی آیدت ای روی عالم سوی تو
از حد بشد بر ما جفا میلی کن آخر سوی ما
مسکین دل بیچاره ام آمد به جان از خوی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر آرزو و عشق عمیق شاعر به محبوبش است. شاعر با به کار بردن توصیفاتی زیبا از محبوب، از زیباییهای او، مانند ابرو و زلف، سخن میگوید و حسرت حضور او را در زندگیاش ابراز میکند. او از درد و رنجی که به خاطر دوری محبوب متحمل شده، صحبت میکند و از او درخواست میکند تا به حالش رسیدگی کند و رحم کند. در مجموع، این شعر احساسی عمیق از عشق، جدایی و longing را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ای چشمی که بخت و اقبال بر تو نظر دارد و در انتظار زیبایی توست، ای محبوبی که قلب و روح جهان به سمت خم ابروی تو معطوف است.
هوش مصنوعی: ای نور چشم من، نسیم صبحگاه بوی تو را به سوی ما آورد. مدتهاست که جان مسکین دلم به خاطر بوی تو میتپد.
هوش مصنوعی: چقدر همچنان به ما بیرحمی میکنی؟ میدانی که من چقدر در عشق تو سرگشته و آشفتهام، همچون یک دیوانه در کوی تو؟
هوش مصنوعی: ای زیبایی و خوشی اندام ما، مواظب باش که به ما ننگری، تا بتوانم در قامت تو نگاه کنم، ای چشمی که به خاطر تو به سوی تو مینگرد.
هوش مصنوعی: چشمانت چنان زیباست که از زلفت بوی خوشی چون عطر مشک به مشام میرسد. میدانی که برای دیدن تو سالها زندگیام را صرف کردهام و به عشق تو وابسته شدهام؟
هوش مصنوعی: شاید روزی به خاطر لطف و مهربانیات از من جویا شوی و آن时候 ممکن است بر تو رحمتی نازل شود، ای چهرهای که بر همه جهان تاثیر دارد.
هوش مصنوعی: دیگر از ظلم و بیرحمی تو فراتر رفتهای. خواهش میکنم کمی به ما توجه کن. دل بیچاره و مسکین من از رفتار تو به شدت آزرده شده و به حال من دچار است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو
خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو
گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم
کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو
از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس
[...]
باد صبا جان می دهد در آرزوی روی تو
باشد که روزی بگذرد اندر شکنج موی تو
بر بوی آن تا روی تو بیند کسی از بامداد
ای خاطر صاحبدلان ساکن شده در کوی تو
صبحم نسیمی مشک بیز آمد ز جایی آشنا
[...]
داری به جان من کمین ای من کمین هندوی تو
خوی تو گر هست این چنین صد جان فدای خوی تو
گه بر در بتخانه ام گه در حریم خانقه
القصه گردم در به در دایم به جست و جوی تو
بادا ز زخم ناوکت در سینه صد روزن مرا
[...]
سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو
باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو
دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن
کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو
تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.