خداوندا به حال ما نظر کن
ز حال نیک و بد ما را خبر کن
ز لطف خویشتن بنواز ما را
هوای شور و شر از سر بدر کن
رهی گم کرده ام در ظلمت شب
به بوی زلف خویشم راهبر کن
نظر بر حال زارم چون نداری
روال کار ما زین خوبتر کن
به خاک ره نشینم در فراقت
سهی سروا به کوی ما گذر کن
هر آن کم خون دل از دیده پالود
ز قهر خویش خونش در جگر کن
گذر کن سوی ما ای نور دیده
بگویش رو جهان زیر و زبر کن
به زاری با صبا این راز می گفت
به چشم مردمی در ما نظر کن
که با هجر تو حال زار ما را
ببین دردم ز درد ما حذر کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا گوید به آتش بر گذر کن
جهان را از تن پاکت خبر کن
غلاما خیز و ساقی را خبر کن
که جیش شب گذشت و باده در کن
چو مستان خفته انداز بادهٔ شام
صبوحی لعلشان صبح و سحر کن
به باغ صبح در هنگام نوروز
[...]
مگو شکر، حکایت مختصر کن
چو گفتی سوی خوزستان گذر کن
ازین تاریکدان خیز و گذر کن
بدار الملک ربّانی سفر کن
ز ابروی هلالی پرده بر کن
من دیوانه را دیوانه تر کن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.