گنجور

 
جهان ملک خاتون

چشم و ابرویی که او دارد که دارد در جهان

کس میندازد بدین شیوه چنین تیر از کمان

نرگس از شرم دو چشمش سر فکنده در چمن

گل چو رنگ روی او کی بشکفد در بوستان

سرو اگر بالای او بیند به رعنایی دگر

او ز رشک قامتت چون بگذرد در گلستان

غمزه ی او را چو دیدم روز اوّل گفتمش

تا چه آمد بر سرم زین فتنه آخر زمان

گرچه باشد بیوفایی عادت خوبان ولی

تا بدین غایت نبودم بر جفای او گمان

گفته بودم ترک بدخویی مگر گوید نگار

چون بدیدم در مزاجش او همانست و همان

کی کند در خاطرش یک لحظه در عمری دگر

آن دل انگاری کزو خالی نباشد یک زمان

صبر فرمودی مرا در عاشقی و طعم صبر

تلخ باشد از لب چو شکّرت وین کی توان

رحمتی کن بر جهان از روز وصلت دلبرا

از در لطفت درآ و ز دست هجرم وارهان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه