بخش ۱۲ - گرفتار شدن دختران رستم و بند فرمودن شاه بهمن
چو بهری ز تیره شب اندر گذشت
چو انقاس شد کوه و هامون و دشت
شب تیره مانند پر عقاب
نهان گشته زیر زمین آفتاب
همان هر دو دخت جهان پهلوان
نشستند ابر بادپای دمان
نمودند مر تندبر را درود
گشادند هر دو ز دیده دو رود
برفتند هر دو در آن تیره شب
هراسان ز گفتار و بسته دو لب
سوی باختر هر دوآن کرده روی
گشاده به رخسار بر، هر دو جوی
رهی سهمناک و دلی دردناک
ز دشمن یکایک پر از بیم و باک
فلک دیده ماه را کرده کور
رخ بددلان گشته پنهان ز هور
چو از راه دشوار فرسنگ پنج
بُریدند پر گُرم و بس دیده رنج
فروغ سلیح آمد و بانگ اسب
فرو ماند بر جای بانوگشسب
چو بانگ سُم اسب آن دختران
در آمد به گوش سپاه گران
تنی چند نزدیکشان تاختند
همه تیغ کین از میان آختند
زدند آن یلان بانگ کاین تیره شب
کجا رفت خواهید بسته دو لب
نداد اینچ کس پاسخ از هر دوآن
به سان پلنگان به ره بر دوان
چو پاسخ ندیدند ایرانیان
ببستند پیکارشان را میان
به خواهر چنین گفت بانوگشسب
که امشب یکی سخت کن تنگ اسب
که هنگام مردی و جان دادنست
روان را به مینو فرستادنست
که این لشکری سرکش و بیبنند
فرستاده بیبها بهمنند
بگفتند و پس سخت کردند تنگ
نشستند بر بارگی بیدرنگ
به جوشن سرِ نیزه اندر زدند
به یک حمله صد بر زمین پر زدند
چو زخم دلیران بدید آن سپاه
سراسر گریزان گرفتند راه
به پیش سیه مرد کای نامدار
برآمد دمنده زره دو سوار
چو برق درفشنده دیدیمشان
به پاسخ سخن کی شنیدیمشان
همان بود کز باد مانند میغ
یکایک به ما برنهادند تیغ
زمانی تنی چند را بر ربود
سپه چون چنان دید برگشت زود
سیه مرد بر سینه زد هر دو دست
چو باد از بَرِ بادپا برنشست
به لشکر چنین گفت کای سروران
نباشند هر دو جز از دختران
که ما در بلای دو دختر چنین
شب و روز پویان به گرد زمین
یک امشب بکوشید پیر و جوان
مگر کشته گردند این هر دوآن
چو دریا که تیره شب آمد به موج
سپاه از پس یکدیگر فوج فوج
سپه روی بنهاد بیساز صف
همه نیزه و تیغ و زوبین به کف
فروغ سر تیغ الماس رنگ
صفیر گزاینده تیر خدنگ
تو گفتی که گردون بسوزد همی
دو چشم زمانه بدوزد همی
چو بانوگشسب آن سپه را بدید
بزد دست و گرز یلی برکشید
ابا خواهر خویشتن حمله کرد
سری پر ز کین و دلی پر ز درد
بیامد چکاچک گرز گران
زمانه سر آمد همی بر سران
ز بس کشته هامون پر از پشته بود
تو گفتی که صحرا پر از کشته بود
شبی سخت با هول و بس سهمناک
همه دشت پر پاره و چاک چاک
چو گیتی سیه گشت مانند یشم
یلان سپه باز کردند چشم
در و دشت پر کشته و خسته بود
گیاها به مغز سر آغشته بود
سرافراز آن دختران دلیر
در آن رزمگه باز ماندند دیر
دلیران جنگی از آن نام و ننگ
نکردند بر پشت باره درنگ
سرانجام جنگاسب رزمآزمای
به مانند آتش در آمد ز جای
بزد بانگ بر لشکر و حمله کرد
برآمد ز لشکر همی دار و برد
به گُرد اسب گفت ای برادر مپای
تو با آن دگر دخت رزمآزمای
درآمیختند و درآویختند
ز خون بر زمین گل برانگیختند
سیه مرد بر گوشه لشکرش
فرو مانده بر خیره گشته سرش
چنان دید جنگاسب آواز داد
که ای نامور مرد فرخنژاد
چه باشی چنان خیره مانده به جای
مشو رنجه بنشین زمانی ز پای
به مردی ترا نام نزد مهان
نبینم هنر آشکار و نهان
شترمرغ را گفت پَرّان عقاب
که از راستی هیچ سر برمتاب
شترمرغ نامی چو مرغان بپر
و یا بار برگیر چندانک خر
اگر جنگ را آمدستی بکوش
و گر نه سلیح سواران مپوش
خجل شد ز گفتار او مرد جنگ
برآهخت شمشیر الماس رنگ
گرانمایه بانوگشسب آن زمان
بیامد برآورد گرز گران
بزد بر سر ترک جنگاسب گُرد
سر و ترک و گردنش بشکست خرد
ز باره در افتاد جنگاسب زیر
گذشت آن زمان دختر از وی چو شیر
ستمدیده زربانوی پاکزاد
بیامد بزد گرز مانند باد
برآمد به گرد اسب زخم درشت
خم آورد او را سروران و پشت
چو کشته شدند آن دو گرد دلیر
بر ایشان دل دختران گشت چیر
فکندند گرز و گرفتند تیغ
درفشان چو برق و درفشنده میغ
بر آن لشکر نامور برزدند
ز کینه همه تیغ و خنجر زدند
بکشتند چندان از ایران سپاه
که بر زنده بر تنگ شد جایگاه
ز کشته به هامون بسی توده گشت
ز خون دشت و در یکسر آلوده گشت
دریدند صف و گشادند راه
برون آمدند از میان سپاه
به هر پشتهای بر یکی کارزار
پر از کشته دشت و در و مرغزار
چنین بود تا هور بالا گرفت
رخ سرکشان رنگ صفرا گرفت
فرو ماندشان اسب جنگی ز کار
ز اسبان بتر دختران سوار
سیه مرد یل زودشان در قفا
کشیده همه راه تیغ جفا
ز خشکی نم اندر دهان گشت کم
ز گرما به دیده برافتاد نم
ز برگستوان و سلیح گران
سر راه گم گشت بر دختران
فتادند یکبارگی در وَحَل
چنین باشد آن را که باشد اجل
زمانه به آیین بپروردشان
دگر ره چو قارون فرو خوردشان
فرو رفت در گِل مر آن بارگی
بماندند در شوره یکبارگی
همانگاه ز اسبان فرود آمدند
پیاده ز گِل هر دو بیرون شدند
به یکدیگران باز دادند پشت
ببارید تیر از کمانشان درشت
نه برگستوان تیر ایشان بداشت
نه کس دیده بر سوی ایشان گماشت
نیارست رفتن کسی پیششان
ز چندان سپاه بداندیششان
هر آنگه که بانوگشسب از کران
کشیدی کمان بر چنان سروران
نماندی یکی تن به جای از نهیب
اگر چند بودی فراز و نشیب
چو تیر از کمانش رها یافتی
دلیران ز زخمش جفا یافتی
رسید از میان زخمشان چند جای
فرود آمد آن سرو نازان ز پای
چنان بر تن آمیخته خون و خوی
چو جام بلورین ابا ژاله می
چو از تن برون رفت یکباره هوش
نشستند بیچارهوار و خموش
همی گفت کز چرخ ناسازگار
گدر نشست وز بخشش روزگار
سیه مرد و گردان ایرانیان
یکایک برون آمدند از میان
پیاده همه پیش ایشان دو تاه
زمین بوسه دادند یکسر سپاه
سپهبد سیه مرد گفت ای سران
سزد گر نیاید شما را گران
که از ما گناهی ندارید یاد
گناه از بر چرخ باید نهاد
که گیتی به یکسان نماند همی
جز از بدسگالی نداند همی
به پوزش زبانها بیاراستند
وزان پس دو تا بارگی خواستند
بر اسبان نشاندندشان در زمان
به مژده سواری بیامد دوآن
که دشمنت شاها نگونسار گشت
به بخت بد اندر گرفتار گشت
ازان پس که ایشان به زخم درشت
فراوان دلیران و گردان بکشت
همانا کم آمد ز لشکر سوار
دلیران جنگی ده و دو هزار
جهاندار پیش جهان آفرین
نهاد آن زمان روی را بر زمین
فرستاد نزد سیه مرد، مرد
کز آنجا که هستی کنون برمگرد
بمان تا رسد ساس نزدیک تو
ببیند دل و رای باریک تو
بدو دِه مر آن هر دو از پیش خویش
بهانه میاور دگر باره پیش
بفرمود تا پیش او رفت ساس
بدو گفت کز شب گذشته سه پای
از ایدر برو با سواری هزار
مران دختران بیند و بیار
برفت و مر آن هر دو را بند کرد
به لشکرگه آورد دژخیم مرد
بَرِ زال بُرد و بدو باز بست
به سر زال برزد ز غم هر دو دست
همی گفت بدبخت دستان پیر
که چندین برو بگذرد ماه و تیر
ازینسان به گیتی درنگ آیدش
که آرامگه گور تنک آیدش
غم مرگ فرزند چندان چشید
بدو تلخی روز چندین رسید
تو ای کردگار سپهر روان
ببخشای و بستان ز دستان روان
از آن پس که مرگ دلیران خویش
بدیدم نخواهم همی جان خویش
ز بس ناله و مویه زال زر
خروشان شد آن لشکر نامور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.