گنجور

 
ایرج میرزا

کلاغی به شاخی شده جای گیر

به منقار بگرفته قدری پنیر

یکی روبهی بوی طُعمه شنید

به پیش آمد و مَدحِ او برگزید

بگفتا سلام ای کلاغ قشنگ

که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ

اگر راستی بود آوایِ تو

به مانند پرهای زیبای تو

در این جنگل اندر سَمَندَر بدی

بر این مرغ ها جمله سرور بُدی

ز تعریف روباه شد زاغ شاد

ز شادی نیاورد خود را به یاد

به آواز کردن دهان برگشود

شکارش بیُفتاد و روبَه ربود

بگفتا که ای زاغ این را بدان

که هر کس بود چرب و شیرین زبان

خورد نعمت از دولت آن کسی

که بر گفتِ او گوش دارد بسی

چنان چون به چربیّ نطق و بیان

گرفتم پنیرِ تو را از دهان