... کز کشت سار نالد و از باغ عندلیب

هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب

دیدار خواجه خوب تر آن مهتر حسیب ...

... هم به خم اندر همی گدازد چونین

تا به گه نوبهار و نیمه نیسان

آن گه اگر نیم شب درش بگشایی ...

بهارچین کن ازان روی بزم خانه خویش

اگرچه خانه تو نوبهار برهمنست

چون لطیف آید به گاه نوبهار

بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز

به نوبهاران بستای ابر گریان را

که از گریستن اوست این زمین خندان

آمد این نوبهار توبه شکن

پرنیان گشت باغ و برزن و کوی

خور به شادی روزگار نوبهار

می گسار اندر تکوک شاهوار

... فرود آمد از تخت و بربست رخت

به بلخ گزین شد بران نوبهار

که یزدان پرستان بدان روزگار ...

... چو آمد به تنگ اندر اسفندیار

دو پوشیده را دید چون نوبهار

چنین گفت با خواهران شیرمرد ...

... که یک نامور با دگر کین نجست

دلم گشت زان کار چون نوبهار

هم از رستم و هم از اسفندیار ...

... توانگر شود هرک خرسند گشت

گل نوبهارش برومند گشت

دگر بشکنی گردن آز را ...

... ز پیوند نرسی یکی یادگار

کجا نوشه بد نام آن نوبهار

بیامد به ایوان آن ماه روی ...

... چو از بارپردخته شد شهریار

به نزدیک او شد گل نوبهار

ز یاقوت سرخ افسری بر سرش ...

... درم داد یکساله لشکرش را

یکی بزمگه ساخت چون نوبهار

بیاراست ایوان گوهرنگار ...

... همی رفت با خادمان نامدار

سرای دگر دید چون نوبهار

چو دخترش را دید بر تخت عاج ...

... چنین گفت با موبدان شهریار

که انطاکیه است این اگر نوبهار

کسی کو ندیدست خرم بهشت ...

... بدو داد پاسخ که ای شهریار

همیشه دلت باد چون نوبهار

پرستنده شاه بدخو ز رنج ...

... که من سالیان اندرین مرغزار

همی جشن سازم به هر نوبهار

بدین بزمگه بر ندیدیم کس ...

... بمی دست بردند با شهریار

گشاده بشادی در نوبهار

... دانم که پرنگاری سیراب و آبداری

چون نقش نوبهاری آزاده طبع و برنا

گر تخت خسروانی ور نقش چینیانی ...

... دل ناورم سوی تو اینک چک تبرا

کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرم

بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها ...