گنجور

 
حسین خوارزمی

ای باد صبحدم گذری کن بکوی دوست

وز من ببر سلام و تحیت بسوی دوست

رخ بر درش نهاده بگو از زبان من

کاشفته گشت حال دلم همچو موی دوست

گر دست حادثات ز پایم در افکند

باشد هنوز در سر من آرزوی دوست

قربان اگر کنند به تیغ جفا مرا

بدکیشم ار روم ز سر جستجوی دوست

دشمن بگفتگوی من افتاده است و من

آن نیستم که ترک کنم گفتگوی دوست

صد بار مردم از غم و بازم حیات داد

همچون مسیح باد سحرگه ببوی دوست

این دولتم بس است که غایب نمیشود

یکدم ز پیش دیده من نقش روی دوست

یارب بود که بار دگر چشم تیره ام

روشن شود ز پرتو روی نکوی دوست

دانی که کحل چشم حسین شکسته چیست

گردی که باد صبح رساند ز کوی دوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجه عبدالله انصاری

لبیک عاشقان به از احرام حاجیان

کانیست سوی کعبه و آنست سوی دوست

کعبه کجا برم چه برم راه بادیه

کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست

میبدی

لبیک عاشقان به از احرام حاجیان

کینست سوی کعبه و آن است سوی دوست‌

کعبه کجا برم چه برم راه بادیه

کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست‌

مولانا

بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست

بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست

خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها

ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست

گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم

[...]

سعدی

شادی به روزگار گدایان کوی دوست

بر خاک ره نشسته به امید روی دوست

گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم

ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

صبرم ز روی دوست میسر نمی‌شود

[...]

سیف فرغانی

ماه دو هفته را نبود نور روی دوست

باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست

با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم

کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست

هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه