ای دوست سعی کن که بدست آوری دلی
گر بایدت ز عمر گرانمایه حاصلی
بنشان بچشمت از سر حرمت چو توتیا
گردی که خیزد از اثر پای مقبلی
گر چشم مرحمت بگشائی بحال خلق
رحمی کنی هر آینه بر اشگ سایلی
چون خاک راه بر در ارباب دل نشین
باشد که بر تو یک نظر افتد ز کاملی
بی روی زرد و سوز درون و سرشک لعل
در جمع اهل دل نشوی شمع محفلی
کشتی دل غریق محیط بلای اوست
کو باد رحمتی که رساند بساحلی
از عشق ساز بدرقه راه ای حسین
بی راهبر کسی نبرد پی بمنزلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به محبت و دوستی میکند و به اهمیت محبت و رحمت در زندگی اشاره دارد. شاعر از دوستش میخواهد که دل را به دست آورد و با نگاهی مهربان به دیگران، رحمت و عشق را گسترش دهد. او بر اهمیت توجه به دیگران و برقراری ارتباط عاطفی تأکید میکند و میگوید که اگر دلی با محبت به دیگران سروکار داشته باشد، ممکن است خود را به کمال نزدیکتر کند. در نهایت، روح عشق و هدایت را به تصویر میکشد و از حسین (ع) به عنوان یک راهنما یاد میکند که بدون او، انسان نمیتواند به مقصد حقیقی خود برسد.
هوش مصنوعی: ای دوست، تلاش کن تا قلبی را به دست بیاوری، زیرا اگر میخواهی از عمر گرانبهایت بهرهای ببری، باید به این هدف برسی.
هوش مصنوعی: به خاطر احترامی که به تو دارم، میخواهم از چشمانت به آرامی بپرسم، زیرا تو همچون گوهری باارزش هستی که بر اثر زیباییات، انسانهای بسیاری جذب میشوند.
هوش مصنوعی: اگر نگاه لطف تو به حال مردم بیفتد، حتماً بر آنها رحمت میکنی و اشکهایشان را به سا خودت میمالی.
هوش مصنوعی: وقتی که خاک درب عبدان و زیباییهای دلنشین صاحبخانه است، امیدی دارم که نگاه و توجه تو به من بیفتد.
هوش مصنوعی: اگر چهرهای درخشان و健康 نداشته باشی، و درونت آتش عشق و اشتیاق بسوزد، و چشمانت به خاطر عشق اشک بریزد، در جمع افرادی که به دل و احساسات اهمیت میدهند، نمیتوانی نور و روشنی یک شمع در محفل باشی.
هوش مصنوعی: دل مانند کشتی است که در دریای مشکلات و بلاها غرق شده است. چه کسی میتواند به آن کمک کند و آن را به ساحل نجات برساند؟
هوش مصنوعی: از عشق، به حسین بگو که مسیر را بدرقه کند، زیرا بدون راهنما کسی نمیتواند به منزل مقصود برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها
[...]
ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی
خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی
بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار
بس شام را سیه کند و صبح صیقلی
بازم رهان که بر دلم انده موکّلست
[...]
هر روز باد میبرد از بوستان گلی
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
بر جور روزگار بباید تحملی
کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند
[...]
فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی
ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی
عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان
دانسته ام که در چه مقامات مشکلی
غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری
[...]
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
تا از خجالت تو نروید دگر گلی
عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه
گر در رخ تو نیک بکردی تاملی
تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.