گنجور

 
حسین خوارزمی

ای دوست سعی کن که بدست آوری دلی

گر بایدت ز عمر گرانمایه حاصلی

بنشان بچشمت از سر حرمت چو توتیا

گردی که خیزد از اثر پای مقبلی

گر چشم مرحمت بگشائی بحال خلق

رحمی کنی هر آینه بر اشگ سایلی

چون خاک راه بر در ارباب دل نشین

باشد که بر تو یک نظر افتد ز کاملی

بی روی زرد و سوز درون و سرشک لعل

در جمع اهل دل نشوی شمع محفلی

کشتی دل غریق محیط بلای اوست

کو باد رحمتی که رساند بساحلی

از عشق ساز بدرقه راه ای حسین

بی راهبر کسی نبرد پی بمنزلی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد

اندر حکایت خلفا زید باهلی

گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر

بر نغمت سحاق براهیم موصلی

کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها

[...]

امامی هروی

ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی

خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی

بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار

بس شام را سیه کند و صبح صیقلی

بازم رهان که بر دلم انده موکّلست

[...]

سعدی

هر روز باد می‌برد از بوستان گلی

مجروح می‌کند دل مسکین بلبلی

مألوف را به صحبت ابنای روزگار

بر جور روزگار بباید تحملی

کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی

ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی

عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان

دانسته ام که در چه مقامات مشکلی

غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری

[...]

اوحدی

از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی

تا از خجالت تو نروید دگر گلی

عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه

گر در رخ تو نیک بکردی تاملی

تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه