گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حسین خوارزمی

من آن آشفته مستم که آنساعت که برخیزم

ز سوز جان پر آتش قیامتها برانگیزم

خلیل عشق دلدارم ز آتش گلشنی دارم

از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگریزم

بدان ساقی چو پیوستم هزاران توبه بشکستم

ز جام عشق چون مستم چه مرد زهد پرهیزم

اگر دانم که دلدارم کشد تیغ و کشد زارم

برهنه رو به تیغ آرم بجان خویش بستیزم

اگر آن عیسی جان را گذار افتد بخاک من

ز انفاس مسیحائی چو گرد از خاک برخیزم

خیال دوست در خلوت چو با جانم بیاویزد

مرا دیگر نمی شاید که با هر کس بیامیزم

من این نار حسینی را فرو کشتن نمی یارم

اگر چه هر نفس مشکی ز اشک دیده می‌ریزم

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

سلمان ساوجی

من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم

به کوشش می‌کشم خود را که بر فتراکت آویزم

مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد

ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟

پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد

[...]

جهان ملک خاتون

مرا در دل همی آمد که با عشقت نیامیزم

ز دست جور تو جانا به صد فرسنگ بگریزم

ولی خیل خیال تو دو اسبه تاختن گیرد

کجا باشد مرا یارا که با هجر تو بستیزم

اگر خفتم من خاکی به خاک عشق در کویت

[...]

جامی

نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم

نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم

چنان در مهر آن خورشید خو کردم به تنهایی

که گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم

هوس دارم که ریزد خون من امروز تا فردا

[...]

اهلی شیرازی

ندارم چاره یی جانا که با لعلت در آمیزم

مگر آن کز سر جان چون خط سبز تو برخیزم

پی نظاره تا باری سر از روزن برون آری

چه در پایت کشم گر هم بدامانت در آویزم

از آن تنگ شکر لعلت نبخشد ذره یی هرگز

[...]

سیدای نسفی

مرا آن به که خون خود به خاک کوی او ریزم

غباری گردم و در دامن زلفش درآویزم

به فکر آستانش هر نفس از جای برخیزم

چه سازم در سلامتخانه تسلیم نگریزم