گنجور

 
همام تبریزی

چو رخسارت گل رنگین نباشد

شکر چون لعل تو شیرین نباشد

بدیدم عارض و روی تو گفتم

بدین خوبی گل و نسرین نباشد

نهان داری میان لعل پروین

به لعل اندر نهان پروین نباشد

وفا می‌کن به رغم خوب رویان

که خوبان را وفا آیین نباشد

مکن جور و جفا بر ما از این بیش

جفا بر عاشقان چندین نباشد

اگر چه عاشقان بسیار داری

ولی چون من یکی مسکین نباشد

مرا ای خسرو خوبان چو فرهاد

نصیبی زان لب شیرین نباشد

سری را کآستانت گشت بالین

دگر او را سر بالین نباشد

مرا روزی به دست آید شب وصل

ولیکن چون شب دوشین نباشد

کسی کاو جز به وصلت شادمان نیست

چرا در هجر تو غمگین نباشد

همام اندر غزل دُر می‌چکاند

ز تو باری کم از تحسین نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

فلک را این همه تمکین نباشد

فروغ مهر و مه چندین نباشد

صبا گر بگذرد بر خاک پایت

عجب گر دامنش مشکین نباشد

ز مروارید تاج خسروانیت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

چمن را رنگ و بو چندین نباشد

چمن را جعد مشک آگین نباشد

لبت را جان نخواهم حاش الله

که جان هرگز چنین شیرین نباشد

به زیبایی رخت را مه نگویم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
کمال خجندی

پری را دلبری چندین نباشد

ملک را بدخویی آیین نباشد

در ایشان حسن اگر باشد وفا نیز

ترا آن باشد اما این نباشد

مبادم بی لبت جان زانکه خوش نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه