گنجور

 
همام تبریزی

سری دارم ز سودای تو سرمست

که با چشم تو آن را نسبتی هست

به گوشم می‌رسد از هر زبانی

که دیدم چشم مستش رفتم از دست

ز دل بویی ندارد هر که جانش

بدان پیوسته ابرویت نپیوست

نپندارم که جز پیش دهانت

نشانی ز آب حیوان در جهان هست

دل از خورشید رخسار تو می‌سوخت

به زیر سایه زلف تو بنشست

همی زد سرو لاف از سربلندی

چو بالای بلندت دید بشکست

زمین را پای‌بوست می‌دهد دست

همام از ذوق آن چون خاک شد پست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه