گنجور

 
همام تبریزی

که می گوید که هست این صورت از گل

همه لطفی همه جانی همه دل

نه انسان گر ملک روی تو بیند

شود حیران بر آن شکل و شمایل

سعادت باد رویت را در آن روز

که گردد آفتاب و ماه زایل

تماشا را به روز حشر رضوان

به استقبالت آید یک دو منزل

لب میگون و چشم نیم مستت

کند تدبیر عاقل جمله باطل

مغان خورشید را زان می‌پرستند

که از حسن رخت هستند غافل

سر دیوانگی دارد خردمند

مگر زلفت کشد در وی سلاسل

بجز افسانه حسنت نگویند

حدیثی با نمک در هیچ محفل

همام از بندگی دارد توقع

قبولی تا شود مقبول و مقبل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

الا یا خیمگی! خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

تبیره زن بزد طبل نخستین

شتربانان همی‌بندند محمل

نماز شام نزدیکست و امشب

[...]

باباطاهر

حرامم بی‌ته بی آلاله و گل

حرامم بی‌ته بی آواز بلبل

حرامم بی اگر بی‌ته نشینم

کشم در پای گلبن ساغر مُل

مسعود سعد سلمان

به علم فلسفه چندین چه نازی

که باشد فلسفی دایم معطل

هزاران گونه مشکل بیش بینم

در آن زلفین مفتول مسلسل

ارکب حل شکل کل یوم

[...]

ابوالفرج رونی

فلک در سایه پر حواصل

زمین را پر طوطی کرد حاصل

هوا بر سیرت ضحاک ظالم

گزید آئین نوشروان عادل

خزان را با بهار از لعب شطرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه