گنجور

 
هلالی جغتایی

دل‌های مردمان به نشاط جهان خوش است

در دل مرا غمی‌ست، که خاطر به آن خوش است

چون نیست خوشدل از تن زارم سگ درش

سگ بهتر از کسی، که به این استخوان خوش است

خوش نیست چشم مردم بیگانه جای یار

چون یار من پری‌ست ز مردم نهان خوش است

از درد ناله کردم و درمان من نکرد

گویا دلش به درد من ناتوان خوش است

سلطان ملک هستی باشد خیال دوست

این سلطنت به کشور ما جاودان خوش است

ناصح، عمارت دل ویران ما مکن

بگذار تا خراب شود، کآنچنان خوش است

بر آستان یار هلالی نهاد سر

او را سر نیاز بر این آستان خوش است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

گر باده (با) مشافهه دوستان خوش است

جای چمانه بر چمن بوستان خوش است

گلهای بوستان چو رخ دوستان ماست

پس بوستان ما زرخ دوستان خوش است

گیتی جوان شد از سر و پیری گرفت می

[...]

صائب تبریزی

از پیر گوشه گیری وسیر از جوان خوش است

از تیر راستی و کجی از کمان خوش است

تغییر رنگ خوش بود از روی شرمگین

در چشم اهل دید بهار و خزان خوش است

جوش گل است در قفس ما تمام سال

[...]

اسیر شهرستانی

قطع نظر جزای دل بدگمان خوش است

تیغ نهان گداز طراز میان خوش است

اکسیر آبروست سفر در رکاب عشق

پرواز گوهر از صدف آشیان خوش است

آخر دچار تیر تو شد استخوان من

[...]

صفایی جندقی

در بزم عشق باده سرشک روان خوش است

جای سرود و مطرب ما را فغان خوش است

با روی زرد ناله ی دل زارتر نگو

مرغ مرا بهار نوا در خزان خوش است

از گلبن تو دیده ندوزم ز خار غیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه