گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هلالی جغتایی

من سگ یارم و آن نیست که بیگانه شوم

لیک می ترسم از آن روز که دیوانه شوم

ای فلک، شمع شب افروز مرا سوی من آر

تا بگرد سر او گردم و پروانه شوم

من همان روز که افسون تو دیدم گفتم

که: ببیداری شبهای غم افسانه شوم

از در خانقه و مدرسه کارم نگشود

بعد ازین خاک نشین در می خانه شوم

در سرم هست که: چون خاک شود قالب من

بهوای لب میگون تو پیمانه شوم

نرگس مست ترا خواب صبوح این همه چیست؟

خیز، تا کشته آن نرگس مستانه شوم

بی مه خویش، هلالی، چه کنم عالم را؟

گنج چون نیست، چرا ساکن ویرانه شوم؟

 
sunny dark_mode