گنجور

 
 
 
محتشم کاشانی

سلاخ که ساختی به پردانی خویش

کار همه جز عاشق زندانی خویش

می‌میرم از انتظار کی خواهی کرد

سلاخی گوسفند قربانی خویش

ابوالحسن فراهانی

دانم کنم آرزو حیرانی خویش

سامان کسان و نابسامانی خویش

من عادت زلف یار دارم خواهم

جمعیت دل ها و پریشانی خویش

صغیر اصفهانی

چون گنج نهان کن غم پنهانی خویش

منما بکسی بی سروسامانی خویش

جمعیت خاطر خود ار می‌طلبی

با غیر خدا مگو پریشانی خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه