ازچهل سال فزون شد که به شیرین سخنی
من چو خورشید در اقطار جهانم مشهور
آن سرافیل نفس سوخته ام کزتف دل
می دمد از گلوی خامهٔ من نفخهٔ صور
بالد از تربیت نالهٔ من شعلهٔ شوق
زیر بال نفسم، گرم شود آتش طور
هر گهر کز رک نیسان قلم ریخته ام
بود آویزه ی گوش و بر ایام و شهور
دشمن و دوست، چه دانا و چه نادان، گیرند
مصرعم را به صد اکرام چو بیت معمور
وحش و طیر از اثر نالهٔ من در شورند
چون سراییدن داوود، به آیات زبور
طرفی ازشهرت وازشعرکه بستم این است
که سخن، قدر مرا کرد به عالم مستور
ذلّت شعر، فرو برد مرا در دل خاک
زیر این گرد کسادی شدهام زنده به گور
آن فرومایهٔ بیچاره که امروز، زبان
بگشاید به سخن، با همه سامان قصور
نه شکوهی، نه شعوری، نه زبانی، نه دلی
لفظ را عار ز ربط وی و از معنی عور
از دهن هر چه برآرد، به گریبانش رود
می زند بیهده از بهر خود این خر، طنبور
به کتاب لغت و دفتر اشعار کند
از رَهِ کدیه، به دریوزهِ الفاظ مرور
کند از جهل مرکّب سیه ارچند ورق
آن سجلّی ست به حُمقش، برِ اصحاب شعور
طرف او چیست ندانم ز سخن، حیرانم؟
که به امّید چه، این پیشه به خود بسته به زور؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن به مرور سالها و شهرت خود در عرصه سخن میپردازد. او خود را مانند خورشیدی میبیند که در جهان مشهور است و صدای نالهاش مثل نفخه صور از دل و جانش میدمد. شعر او موجب شادی و شعلهوری در دلها میشود و تأثیرش در میان موجودات مختلف نیز محسوس است.
سخن او در زندگی انسانها و ایام جاری تأثیرگذار بوده، اما همزمان از دلتنگی و ذلت شعر در فضای کساد و بیروح نیز سخن میگوید. شاعر از افرادی که به شعر میپردازند و توانایی واقعی در این زمینه ندارند، انتقاد میکند و به ظاهربینی و بیمایگی آنها اشاره دارد. او به شدت به بیمعنایی و سستی برخی از کلمات و گفتارها در دنیای کنونی اعتراض دارد و خود را در بین این ناهنجاریها نگران میبیند. در نهایت، شاعر به بیم و گماناتی که درباره ارزش سخن گفتن این افراد وجود دارد، اشاره میکند و احساس سردرگمی و حیرت خود را بیان میکند.
هوش مصنوعی: بیش از چهل سال است که به خاطر سخنان شیرینم، مانند خورشید در تمام دنیا شناخته شدهام.
هوش مصنوعی: شخصی که در درونش آتش عشق شعلهور است، صدای جانسوزی را از گلوی قلمش منتشر میکند که گویی نوای روحافزای بیداری و حیات است.
هوش مصنوعی: از تربیت من، نالهای به گوش میرسد که نشاندهندهٔ شعلهٔ شوق در زیر بال نفسم است، و به این ترتیب آتش وجودم، مانند آتش طور، گرم و روشن میشود.
هوش مصنوعی: هر گوهری که از قلم من بر روی رک نیسان (قلممویی) ریخته شده، به عنوان زینتی برای گوش و در تمام روزها و ماهها استفاده میشود.
هوش مصنوعی: دشمن و دوست، چه باهوش و چه بیخبر، هر دو به من احترام میگذارند و به من توجه دارند، مانند خانهای که همیشه آباد و پر رونق است.
هوش مصنوعی: پرندگان و جانوران به خاطر نالههایم در شورو شوق هستند، درست مانند زمانی که داوود با آیات زبور میخواند.
هوش مصنوعی: من بخشی از شهرت و اشعارم را به این دلیل کنار گذاشتم که کلام، مرا در دنیای ناشناختهها برجسته کرد.
هوش مصنوعی: شعر مرا به حالتی از ذلت وادار کرده که در دل خاک مدفون شوم و مانند مردهای زنده زیر این بار سنگین بیحالی و کسادی زندگی را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: آن فرد حقیر و بیچارهای که امروز زبان به سخن میآورد، با وجود تمام کمبودها و ناکامیهایش.
هوش مصنوعی: نه از زیبایی، نه از درک، نه از گفتار و نه از احساس، کلام را از رابطه با او و از معنیاش عیب و نقصی نیست.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دهان او بیرون میآید، به خودش برمیگردد. این خر بیفایده به خاطر خودش در حال نواختن طنبور است.
هوش مصنوعی: او به دقت به دیکشنری و دفتر شعر مراجعه میکند و از طریق کلمات و اصطلاحات مختلف، به جستجوی معانی عمیقتر میپردازد.
هوش مصنوعی: اگرچه در اینجا ظاهراً نشانههایی از نادانی وجود دارد، اما آن نادانی به قدری عمیق است که حتی اگر ورقهای پروازی در خدمت ذهنهای با فهم باشد، نمیتواند به آنها کمک کند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که مقصود او چیست و از کجا باید بفهمم، فقط در حیرتم. نمیدانم به چه امیدی این راه را به خود تحمیل کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا که چشمه خورشید ضیا باشد و نور
چشم بد باد در ایام ضیاء الدین دور
دل او تا نشود خالی فردوس از هور
بیکی لحظه مبادا شده خالی ز سرور
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
[...]
آفتابی و ز مهرت همه دلها محرور
چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور
قربتت نیست میسر به نظر خرسندم
همه مردم نگرانند به خورشید از دور
انتظار نظرم پرده صبرم بدرید
[...]
هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور
عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور
من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم
که منم شیفته و شیفته باشد معذور
طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی
[...]
دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را
میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور
گاه میساختمی بر که و حوضی که در او
جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور
گه بصحرای هوس از پی نظار گیان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.