گنجور

 
حزین لاهیجی

به فردا وعده داد امروز جان ناشکیبا را

که شادی مرگ سازد، وعده فردای او ما را

غبار خاطر از آه فلک پیما به شور آمد

به رقص آرد سماع گردبادم، کوه و صحرا را

صبا می کرد قسمت، گردی ازکوی نو درگلشن

گل از من بیشتر وا کرد، آغوش تمنا را

رخت بی پرده نتوان دید و شوق یک نظر دارم

کجا بردی سرت گردم، نقاب روی زیبا را؟

حزین ، از ناله های دلخراشم درد می بارد

سپارندم به منّت، عندلیبان قفس جا را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه