به خون خود چو گل آغشته دامن تا گریبانم
به چشم طفل طبعان گرچه از رنگین لباسانم
کسی جز شانه خار از پای من بیرون نمی آرد
درین وادی ز بی غمخوارگی از سینه چاکانم
ندامت هرگز از عصیان نشد نفس مرا حاصل
همین در زندگی از آشنایی ها پشیمانم
میان عاشق و معشوق قاصد محرمی باید
شکایت نامهٔ دل می برد رنگ پرافشانم
حزین افسانه ام آید به طبع زاهدان سنگین
به گوش کعبه جویان ناله ناقوس رهبانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به عواطف عمیق و دردهای درونی خود اشاره میکند. او احساساتی از قبیل پریشانی و ناامیدی را به تصویر میکشد و به تنهایی و بیکسی خود اعتراف میکند. او از عدم پشیمانی از اشتباهاتش سخن میگوید و به نیاز به میانجی بین عاشق و معشوق اشاره میکند. در پایان، به حالتی فلسفی و معنوی اشاره میکند، که نشاندهنده تضاد بین زندگی زاهدانه و ناله و دردهای عاشقانهاش است.
هوش مصنوعی: تنم را به خون خود آغشته کردهام تا دامنم به گریبانم برسد. هرچند که لباسهایم رنگین و زیبا هستند، اما حالتی از اشک و درد در وجودم حس میکنم که به چشم دیگران نمیآید.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس جز شانه خار نمیتواند مرا از این مشکلات رها کند. در این وادی، از درد نداشتن دلسوزی، قلبم پارهپاره شده است.
هوش مصنوعی: هرگز به خاطر نافرمانیام پشیمان نشدهام و در زندگی، تنها نتیجهای که از آشناییهایم گرفتهام، حسرت و تاسف است.
هوش مصنوعی: در روابط عاشقانه، برای انتقال احساسات و شکایتهای دل، نیاز به فردی معتمد و صمیمی داریم که بتواند پیام عشق و دلتنگی را به معشوق برساند.
هوش مصنوعی: گویی قصهای غمانگیز در دل زاهدان سنگیندل مینویسم. نالهای به گوش کعبهنشینان میرسد که شبیه صدای ناقوس راهبان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.