نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را
لالهستان خود کنم، سینهٔ داغدیده را
قاصد اگر شنیدهای، از لب یار وعدهای
رخصت بازگشت ده، جان به لب رسیده را
چشم رقیب گفتمش، محرم روی خود مکن
کرد نگار دیدهام، مصلحت شنیده را
داغ جنون نمیکشد، دست حمایت از سرم
خواجه به ناز پرورد، بندهٔ زرخریده را
خضر خجسته روی ما، راه دیار یار کو؟
عمر سفر دراز شد، رنگ رخ پریده را
پشت هلال شد دوتا، از خم ابروان تو
قامت خم گواه بس، بار ستم کشیده را
از دم مولوی حزین آذر من بهار شد
در مگشا و کم نما، گلشن نورسیده را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساسات عمیق و درد و longing را به تصویر میکشد. شاعر از وضعیتی غمانگیز و دلگیر در قفس خود سخن میگوید و آرزوی دیدار یار و رهایی از این قفس را دارد. او از قاصدی میخواهد خبری از محبوبش بیاورد و به یادآوری میپردازد که چشمان رقیب را نباید به روی خود باز کند. شاعر همچنین به سختیهایی که در عشق کشیده اشاره میکند و بر اثر آن به داغ جنونی که در دل دارد، تأکید میکند. در نهایت، به امید رسیدن به یار و زیباییهای او اشاره کرده و از تولد دوباره خود در اثر عشق سخن میگوید.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به کمبود زیبایی و نشاط در زندگی خود اشاره میکند. او در حالی که در یک فضای محدود و غمگین قرار دارد، آرزو میکند که بتواند دنیای دلنشین و سرسبز خود را بسازد و احساسات عمیق و دردهای درونش را به تصویر بکشد. بهعبارتی، او میخواهد دنیای زیبا و پر از احساساتش را، حتی در شرایط سخت و محصور، در وجود خود زنده نگه دارد.
هوش مصنوعی: اگر پیک خبری از لب محبوب شنیدهای، از او درخواستی کن که اجازه برگشت بدهد، چرا که جان من به لب رسیده است.
هوش مصنوعی: به رقیب گفتم که به چهرهام نگاه نکند. معشوقهام به من پاسخ داد که بهتر است به حرفهای شنیدهاش توجه کند.
هوش مصنوعی: درد جنون را تحمل نمیکند، چون آقایی که با ناز و احترام مرا بزرگ کرده، به من که بندهی ثروتمند او هستم، توجه ویژهای دارد.
هوش مصنوعی: خضر خوشچهره ما، کجا باید به سراغ دوست رفت؟ سفر ما طولانی شده است و رنگ چهرهام به خاطر این انتظار بیپایان یکنواخت و پریده شده است.
هوش مصنوعی: دو طرف هلالی که به وجود آمده، نشان از قوس ابروان توست، و قامت خمیدهات به خوبی گواهی میدهد بر بار سنگین درد و رنجی که تحمل کردهای.
هوش مصنوعی: با الهام از کلمات مولوی و تاثیر او، زندگی من مانند بهاری تازه شکوفا شده است. بنابراین، لطفاً این شادی و روشنایی را کمتر نشان نده و بگذار تا زیباییاش نمایان شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من
[...]
کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را
باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را
کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من
تا به دعا مدد دهد یارِ ستم رسیده را
هیچ خیال آن پری از نظرم نمیرود
[...]
نیست نظر به سوی کس جز رخ دوست دیده را
باد به گوش او رسان حال دل رمیده را
از من دل رمیده گو ای بت دلستان من
بار فراق تو شکست پشت دل خمیده را
گفت به ترک ما بگو ورنه سرت به سر شود
[...]
دی به رهش فکندهام طفل سرشک دیده را
در کف دایه دادهام کودک نورسیده را
بخت رمیده رام شد وحشت من تمام شد
کان سر زلف دام شد پای دل رمیده را
از لب شکرین او بوسه به جان خریدهام
[...]
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون طپیده را
یا که غبار پات را نور دو دیده میکنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.