جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را
که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را
به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت
که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را
تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را
چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود
تذرو بیپناهی قمری بی آشیانی را
مکن آزار جان هاتف آزرده جان دیگر
کزین افزون نشاید خست جان خسته جانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به جوانی و عشق میپردازد و احساسات خود را در مورد گذر زمان و پیر شدن ابراز میکند. او از زیبایی جوانی و آرزوی ارتباط با آن سخن میگوید و اشاره میکند که جوانی در پی وصالی با عزیزان است. همچنین، شاعر از ناامیدی و درد ناشی از نامهربانیها سخن میگوید و به نیاز به محبت و آرامش اشاره میکند. نهایتاً، او از دیگران میخواهد که به یکدیگر آسیبی نرسانند، چون آزار یک فرد ممکن است به رنج و خستگی دیگری منجر شود. کل شعر بر محور موضوعات عشق، جوانی و همدلی میچرخد.
هوش مصنوعی: ای کاش جوانی به خوبی و دلخواه بگذرد، که جوانی را کیست که بتواند از پیوند با پیرمرد ناتوان بهرهمند شود؟
هوش مصنوعی: ای جوان زیبا، تو مرا به کشتن میکوشی، اما من در حیرتم که از کشتن یک پیر مرد کهن، چه چیزی میتواند برای جوانی مانند تو به ارمغان آورد؟
هوش مصنوعی: من به خاطر یک امید، همه مهربانان را نسبت به خود بیمحبت کردم تا بتوانم آن نامهربان را به مهربانی وادار کنم.
هوش مصنوعی: چه چیزی خواهد شد بر سر این راه ای سرو سرکش که میتواند در آغوش خود پرندهای بیپناه و بدون آشیانه را بگیرد؟
هوش مصنوعی: به دیگری آزار نرسان، زیرا که روح آزرده و دل شکسته نمیتواند بیشتر از این تحمل کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.