رسول
رسول در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
سلام
در مورد بیت سوم:
بیا که وقت بهار است تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به نظرم در اینجا «بگذاریم» در معنای «واگذاشتن» و «سپردن» نیست. این گذاشتن و در شکل قدیمیاش «گذاردن»، در معانی عبور کردن و گذشتن و سپری کردن و طی کردن و رفتن به کار رفته است.
سعدی میگوید: من و تو «به» هم و «به» دیگران... یعنی من و تو «با» هم «با» دیگران (به اتفاق دیگران)، به باغ و صحرا برویم، به باغ و صحرا گذار کنیم؛ بیا تا در این هوای خوش بهاری، «من و تو هم با دیگران»ی که به باغ و صحرا میروند، همراه شویم.
ما امروزه «به» دوم را در ترکیب «به دیگران گذاشتن» (به دیگران واگذار کردن) به همان شکل معمول و آشنای امروزی اش میخوانیم و میفهمیم؛ اما در مورد «به» اول هیچ تردیدی نداریم که در معنای «من و تو «با» هم» به کار رفته است. ولی چون «به» دوم در مصرع بعدی است و از نظر مکانی در جمله، به فعل گذاردن نزدیکتر است، آن صورت و معنای آشنای امروزی به ذهنمان نزدیکتر است. و از طرفی چون سعدی را دوستدار باغ و صحرا میدانیم، به نظرمان بعید میآید که او از لذت رفتن به باغ و صحرا، آن هم با حضور یار (هیچکس هم نه، سعدی!!) چشمپوشی کند، و باغ و صحرا را به دیگران واگذارد! پس یا ترجیح میدهیم این «بگذاریم» را «نگذاریم» بخوانیم، یا به جبرِ «برداشت امروزی از این «بگذاریم» در معنای واگذار کردن»، ممکن است رو به معانی غریبی بیاوریم که از صراحت لهجۀ سعدی، و سلیسی و روانی شعرش به دور است.
بیا که وقت بهار است، تا من و تو و دیگران (همه به اتفاق) به باغ و صحرا برویم.
این «گذاردن» را در معنای «رفتن»، فردوسی هم به کار برده:
پرستنده گفتا چو فرمان دهی
گذاریم تا کاخ شاهنشهییعنی اگر فرمان بدهی تا کاخ شاهنشهی برویم (خواهیم رفت). اینجا در ترکیب «گذاردن تا...» کاملاً معنای «رفتن تا...» دیده میشود، یعنی «گذاردن»، دقیقاً در معنای «رفتن» استفاده شده است.
باز از فردوسی:
که من خود برآنم کز ایدر پگاه
بدان سوی جیحون گذارم سپاهمن در اندیشۀ آنم که صبح سپاه را به آن سوی جیحون ببرم (عبور دهم، رد کنم). معنی این بیت این نیست که سپاه الان آن سوی جیحون است، و من صبح زود او را همان جا وامیگذارم و رهایش میکنم؛ ضمن این که در «بدان سوی جیحون گذارم...»، حرکت از این سو «به آن سو» مشخص است، که همان «رفتن» از این سو به آن سو است. اگر معنای «واگذاشتن» را در نظر میداشت، باید از «در آن سو» استفاده میکرد، یعنی «صبح سپاه را در آن سوی جیحون وامیگذارم (رها میکنم)»؛ در حالی که اینجا گذاردن چنین معنایی نمیدهد.
در مورد این بیت سوم سعدی، این پرسش را هم میتوان طرح کرد:
اگر «به» را برای «من» و «تو» در معنای «با» میفهمیم، چرا همین «به» میان مجموعۀ «من و تو» و «دیگران» نتواند همین معنای «با» را بدهد؟
پاسخ من به پرسش آخر (همان طوری که بالاتر عرض کردم) این است: چون ما امروزه به ترکیب «به دیگران واگذاشتن» آشناتریم، تا ترکیب «به» در معنای «با» و فعل «گذاردن» در معنی «رفتن» و «عبور کردن» و «از جایی گذشتن»، ناخودآگاه اولی را برمیگزینیم.
این «گذاردن» مورد بحث در اینجا را، در شکل «گذار کردن»، البته خوب میشناسیم، از جمله به لطف حافظ:
گذار کن چو صبا بر بنفشهزار و ببین
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند
اما خود فعل قدیمی«گذاردن»، در زمانۀ ما مهجور شده، و چون در این بیت سعدی (بر خلاف نمونههای نقل شده از فردوسی) به طور اتفاقی شرایط برای یک «برداشت دوم» هم مهیا شده، این بیت محل تشکیک و نزاع شده است.
این پیشنهاد بنده است برای صحیح خواندن این بیت:
بیا که وقت بهار است، تا «من و تو به هم
به دیگران»، بگذاریم باغ و صحرا را
.
(عذرخواهی میکنم که نظرم طولانی شد.)
رسول در ۲ سال قبل، شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹:
از توضیحات روشنگرانۀ سروران «نقطه» و «حمیدرضا جلالی» ممنونم.
در مورد نظر بنده (در تأیید نظر آقای «علی ت»، و مخالفت با نظر خانم «الهام فغانیمهر») حق با شماست. میپذیرم که همۀ ابیات شعر، و به طور خاص بیت سوم و بیت آخر که بنده به آنها اشاره کردهام، سلیس و روانند، و جزئینگری بنده که در واقع بیشتر بر ضربآهنگ تکرارشوندۀ ایقاعی بوده، در عروض مطرح نیست، و طبق فرمایش شما بزرگواران، در قواعد عروضی انجام این جابجاییهای کوچک مجاز است.
البته در ایقاع (وزن موسیقی) هم هر گونه جابجایی آزاد است، با علم به این که در این صورت، دانسته از یک وزن به وزن دیگر انتقال صورت میگیرد؛ یعنی ایقاع، این دو وزن را دو وزن متفاوت میشناسد، و آنها را اصطلاحاً یک دور (دور: معادل «بحر» در عروض) نمیداند، و در دو دور جداگانه دستهبندی میکند.
رسول در ۲ سال قبل، شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۳:
میزن «سهتا»(۱)! که یکتا گشتم؛ مکن دوتایی!
یا «پردۀ»(۲) «رَهاوی»*، یا پردۀ رهایی
بی «زیر»(۳) و بی«بم» ِ(۳) تو، ماییم در غمِ تو
در «نای»(۴) این «نوا»* زن! کافغان ز بینوایی
«قول»(۵)ی که در «عراق»* است، درمان این فراق است
بی قول دلبری تو آخر بگو کجایی
ای آشنای شاهان در «پردۀ»(۲) «سپاهان»*
بنواز جانِ ما را از راه آشنایی
در جمع سُسترایان رو «زَنْگُله»*سرایان (زنگله: مخفف «زنگوله»، از مقامهای موسیقی قدیم)
کاری ببَر به پایان، تا چند سُسترایی
از هر دو «زیرْاَفْکَنْد»*، بندی بر این دلم بند
آن هر دو خود یک است و ما را دو مینمایی
گر یارِ راستکاری، ور قولِ راست داری
در «راست»*، «قول»(۵) بَرگو، تا در «حجاز»* آیی
در «پردۀ»(۲) «حسینی»*، «عشاق»* را درآور
وز «بوسلیک»* و «مایه»*، بنمای دلگشایی
از تو «دوگاه»* خواهند، تو «چارگاه»* برگو!
تو شمعِ این سَرایی، ای خوش که میسُرایی
..........
*مقامها، آوازها یا شعبههای موسیقی
(۱) سهتا: ساز سه سیم، سهتار.
(۲) پرده: مقام، گام؛ همچنین: پردۀ ساز (اما وقتی با نام مقام میآید، تلویحاً در معنای پردههای مورد استفاده در آن مقام و در نتیجۀ در معنای گام یا پردهبندی آن مقام به کار میرود. مثل: پردۀ نوا، یعنی مقام نوا، پردههایی که مقام نوا بر روی آنها اجرا میشود.)
(۳) زیر و بم: صدای زیر و صدای بم، فرکانسهای صوتی بالا و پایین، صداهای اوج و پایین.
(۴) نای، ساز نی.
(۵) قول، یکی از شکلهای تصنیف در موسیقی قدیم. عبدالقادر مراغی در کتاب «جامعالالحان» (ابتدای قرن ۹ ه.ق.) در بخش «اصناف تصانیف»، از ۹ شکل تصنیف نام میبرد، که اولین آنها «نوبت مرتب» است، و خود این «نوبت مرتب» شامل چهار قطعه است، و قطعۀ اول آن «قول» نامیده میشود. عبدالقادر همانجا و در چندین سطر، کیفیت «قول» را به طور کامل توضیح میدهد. (جامعالالحان، انتشارات فرهنگستان هنر، ص۲۷۲)
رسول در ۲ سال قبل، شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
با سلام و احترام، نام مقامهای موسیقی با اِعراب جهت تلفظ صحیح، مشخص شده است:
ای چنگ پردههای «سِپاهان»م آرزوست
وی نای، نالۀ خوشِ سوزانم آرزوست
در پردۀ «حِجاز» بگو خوش ترانهای
من هدهدم، صفیرِ سلیمانم آرزوست
از پردۀ «عِراق (یا: عَراق)» به «عُشّاق» تحفه بَر
چون «راست» و «بوسَلیکِ» خوشالحانم آرزوست
آغاز کن «حسینی» زیرا که «مایه» گفت
کان «زیرِ خُرد*» و «زیرِ بُزرگ**»انم آرزوست
در خواب کردهای ز «رَهاوی» مرا کنون
بیدار کن به «زَنگُله***»ام کانم آرزوست
این علم موسقی بر من چون شهادتست
چون مؤمنم شهادت و ایمانم آرزوست
ای عشق! عقل را تو پراکنده گوی کن
ای عشق! نکتههای پریشانم آرزوست
ای بادِ خوش! که از چمنِ عشق میرسی
بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست
در نور یار صورت خوبان همینمود
دیدار یار و دیدن ایشانم آرزوست
.
*مقصود، مقام «زیرْاَفْکَنْدِ خُرد (کوچک)» است.
**مقصود، مقام «زیرْاَفْکَنْدِ بزرگ» است.
***مقصود، مقام «زَنگوله» است.
رسول در ۴ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹:
خانم الهام فغانی مهر،
به نظر می رسد حق با آقای علی ت باشد:
درست است که وزن غزل مَفا عِلُن فَعِلا تُن مَفا عِلُن فَع لُن است، اما در مصرع اول بیت سوم این وزن تبدیل شده به:
مَفا عِلُن فَع لا تُن مَفا عِلُن فَع لُن.
در واقع تمامیِِ مصرع های این غزل را با وزن اصلی که شما تاکید کرده اید می توان خواند، اما مصرع مورد نظر را نمی توان، چون «را» هجای بلند است، ولی «ع» در فَعِلاتُن هجای کوتاه است، و این دو انطباق وزنی ندارند.
البته در مصرع اول بیت آخر هم اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذاریم, واژه ی «دوست» کمی با وزن منطبق نیست، چرا که «نِ دوس» باید منطبق بر ٔ«عِلُن» شود، در حالی که «لُن» هجای بلند است، اما «دوس» هجای کشیده.
با احترام.
رسول در ۹ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت:
در بیت ۱۹۲، وزن مصرع دوم چیزی کم دارد:
ذرّهایام لا شده در سایهای/ نیست از هستی مرا سایهای
شاید: نیست از هستی مرا (جز) سایهای
یا: نیست از هستی من جز سایهای
یا: نیست از هستی مرا سرمایهای
البته این ها حدس من است، و گرنه نسخهای که اکنون پیش رو دارم (که احتمالاً خیلی نسخۀ دقیقی نیست) مصرع اول این بیت را خیلی ثقیل و غریب ذکر کرده است: ذرهام گم شدهای در سایهای/ نیست غیر از تو کسی سرمایهای. اگر همین مصراع اخیر مورد نظر باشد، شاید به این شکل روانتر شود: ذرهام، گم گشتهای در سایهای/ ...