گنجور

حاشیه‌گذاری‌های احمد آذرکمان 0490300669.a@gmail.com

احمد آذرکمان 0490300669.a@gmail.com


احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه
『حافظ』
من آن تیله ی سه پَر را باختم . من آن تیله ی سه پَرِ سرخ را باختم . وقتی که برف قطع شد و نور زرد کهنه ی آفتاب بیرون زد ، من آن تیله ی سه پَرِ سرخ را باختم . فقط آن تیله سه پَرِ سرخ می دانست که من پیش از تو عشق را می شناختم .
احمد آذرکمان ـ 12 آبان 96

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:

برف پیری می‌نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی می‌کند
ماجرای دل نمی‌گفتم به خلق
آب چشمم ترجمانی می‌کند
『سعدی』
چرا هویج مرا یاد دماغِ آدم برفی ها می اندازد نه یک سوپ گرم ؟ ▓ احمد آذرکمان . 12 آبان 97

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۲۲ - گرگ و شبان:

ز آغل گلّه را تا دشت بردی
به چنگ حیلهٔ گرگش سپردی . 『پروین اعتصامی』
من دوست دارم به گوسفند ، گوسپند بگویم ، و فقط نمازهای مغربم را در آغل گوسپندان بخوانم .
احمد آذرکمان ـ 12 آبان 97

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۰:

قطره ایم اما ندارد هیچ دریا ظرف ما . 『صائب』
انارها ترک خوردند . مورچه های خانگی خانگی تر شدند . برف پاک کن ماشین ها به کار افتادند . دسته ی مگس کُش شکست . اما کسی ظرف های نَشُسته را کفی نکرد .

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:

افتاد در غروب و فروشد خجل زده
تا نوبتِ طلوع بدان دلستان دهد . «عطار»
『قسمت اول』
‌ غروب کم کم داشت خفه می شد . کوچه را پیدا کردم . کوچه یِ در هم پیچیده ای بود . روی پِشکِل هایِ تازه جلو رفتم . زنی داشت بچه اش را شیر می داد ، بی آن که سینه اش را خوب پوشانده باشد . مگس هایِ سِمِج به صورتم می خوردند . صدایِ شستن ظرف می آمد .
در چوبیِ رنگ و رو رفته را هُل دادم . وسطِ حیاط ایستاده بود . کثیفیِ حیاط توی چشم می زد ؛ یک جفت چکمه ی گِلی که از هم جدا افتاده بودند ، چندتا مرغِ پروبالْ کثیف که مدام سر و صدا می کردند ، دیگِ سیاه و قُری که درونش ربُ جوش می زد و شلنگِ جمع نشده ای که مارپیچ یک گوشه افتاده بود .
صدایش کردم ، نشنید . جلو رفتم . دستم را روی شانه اش گذاشتم . چه قدر شبیه پیرمرد خنزرپنزری بود . داشت به کمربندش سوراخ جدید اضافه می کرد . مرا که دید لبخند زد . لبخندش به نظرم مثل کِرم هایی بود که از خاک باغچه ها بیرون می زنند .
ساعتم را نگاه کردم . عقربه هایش از کار افتاده بودند . دوباره به پیرمرد نگاه کردم . سه چهار مرتبه گفت زمان هولناک است . با سَر تأییدش کردم .
بلند شد . بلند شدم . به سمتِ اتاقش رفت . پی اش رفتم . اتاقش دو طاقچه داشت . دو طاقچه یِ پُر از تارِ عنکبوت . هفت هشت گور کوچک هم در کف اتاقش به چشم می آمد . معلوم بود که نوشته هایِ روی گور با انگشت نوشته شده است . نوشته هایی بدخط و کج و کوله . به صورتش نگاه کردم . به صورتم نگاه کرد . سه چهار مرتبه گفت زمان هولناک است . با سَر تأییدش کردم .
آفتابه یِ سفیدِ کنار اتاقش را برداشت کمی آب روی قبرها پاشید . دوست نداشتم نوشته ی گورها را بخوانم .
احمد آذرکمان . 12 آبان 97

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۲:

کف کرد خون بر روی خون از جزم تو پا کوفته
جزمیت ها گور خود را می کنند . 『؟』
چیزهای تکامل نیافته و ناقص ، نسبت به چیزهای کامل مهلت فراوان تری برای زندگی دارند . چیزهای کامل یا باید به صورت پازل در بیایند و یا برخی از اجزای خود را در حجابِ غیبت فرو کنند تا همچنان مورد توجه واقع شوند .
شاید ضرب المثل دوری و دوستی بی تناسب نباشد برای موضوع فرار از جزمیت و قطعیت .
چیزهایی که هستند اگر به چیزهایی که می خواهند بشوند تبدیل نشوند از چرخه ی زندگی خارج خواهند شد .
احمد آذرکمان ـ 97/8/6

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۳۱ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۹ - برف:

برفِ کنارِ دَر
سوراخِ پیشاب . 『؟』
نوع نگاه از درون به بیرون است .
ما در این هایکو با دو روزن سر و کار داریم که به ترتیب گشوده می شوند . روزنی که ابتدا از گشوده شدن در به وجود آمده است ، و بعد هم سوراخ پیشاب . و البته احتیاج به دفع پیشاب باعث گشوده شدن هر دو روزن شده است .
گویا برف کنار در ، مانع خروج آن آدم شده ولی مانع خروج احتیاجات وی نشده .
چیزی که پایان بخش این نگاهِ کوتاه است سیالیت ادرار و رفع احتیاج آدمی است بر تکه های سرد و یخیِ برف و رقص بخارهایی که روی هوا در حال محو شدن است بی آن که رد پایی از آن آدم روی برف نقش ببندد . بلکه آن احتیاج آدمی بود که روی تکه های برف نقش بست . نقشی که دیر یا زود ظاهر خود را خواهد باخت ، یا با بارش نُوتر برف و یا با آب شدن کامل برف .
احمد آذرکمان ـ 6 آبان 97

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸:

هرگز «غمِ» این دو روز مرا یاد نگشت
روزی که «نیامده‌»ست و روزی که «گذشت»
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
▣ زوم شاعر روی کلمه ی «غم» است . البته آدمی از غم و غصه خوردن ناگزیر است ولی می تواند غمی را که مربوط به زمان «گذشته» است را مدیریت کند چون از آن فاصله گرفته است و به غصه های مربوط به زمان «آینده» هم فکر نکند چون از مسیر حرکت آن غصه ها بی خبر است . خیام ، این توانایی را به خود نسبت می دهد .
▩ احمد آذرکمان 5 مهر 1397

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:

خیام:
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست ؟
ـ ـ ـ ـ ـ ـ
▣ خاک و روحِ این بیت در چنگِ واژه های «سبزه» و «تماشاگه» است که به هر کدام دو مرتبه اشاره شده است . با این که جَدِّ معنایی این بیت ، به مساله یِ «مرگ» می رسد اما شاعر الفاظ آن را به گونه ای چیده است که انگار آدمی با مرگ خود  تفرج گاهی می شود برای سایرین ، و البته تفرج گاهی که اگر درست نگریسته شود در اصل عبرت گاه است .
▣ شاعر در روایت کوتاه خود ، به جایی که از «اهالی خانه» بگوید به «نشانه های خودِ خانه» پرداخته است .
▩ احمد آذرکمان 5 مهر 1397

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۷:

گر باغ از او واقف بُدی ، از شاخِ تَر خون آمدی
«دیوان شمس»
『2』
انگار صدایِ «اَلحَمد» خواندن هایِ یک مردِ پیر از یک پنج شنبه یِ پَرت و دور ، وقت و بی وقت با نیم سطل آب می آمیخت .
انگار دنیا ، پشتِ هم به سبیلِ نامیزانش می خندید و عمقِ آینه ها را با زیر پیراهنیِ چرکینش پاک می کرد .
ای کاش خروس ها نخوانند که هر چه هست خِش خِش خاطره است زیر کفشِ فرداهایِ نیامده .
ای کاش کلمه ای به رستگاری گفتار نرسد ، که هر چه هست شوخیِ با مَحرَم و نامَحرَم است حینِ تخم ریزی هایِ مُمتدِ شرم .
چرا کسی ندانست که سپیدی هایِ بی کس و کار کاغذ را کدامین رنگ ها به غارت برذند ؟
چرا کسی زنگوله را از گردنِ تنهایی باز نکرد که علف های وحشتش را بچرد ؟
چرا نمی گذارند آن فاحشه یِ دست و رو نَشُسته ، میانِ غزل هایِ مولانا چند شب با خود بخوابد و مدام با خود بخواند : «گر باغ از او واقف بُدی از شاخ تَر خون آمدی»
احمد آذرکمان ـ 5 مهر 97

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۸:

یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی
«دیوان شمس»
『1』
باغ ، سرد بود و ناامن . قرمزیِ غروب بویِ ماندگی می داد و رنگِ آبیِ پنجره ها پریده بود .
و توت بود که پشتِ توت ، رویِ زمین ریخته شده بود . و هوا از دَم ، بویِ دلهره می داد .
و کلاغ بود که به کلاغِ دیگر می خورد و سیاهی بود که به سیاهیِ دیگر دُم گِره می زد .
به خیالم پوستِ درختان در یک خُنَکایِ موذی با هم پچ پچ می کردند .
کسی چه می دانست دلم تنگِ یک زمزمه و تنگِ سپیدی هایِ بی لکِ یک ابر است ، اما شروع هایِ لِه شده روی هم تَلنبار شده بودند .
کسی چه می دانست که چرا شب ، لَق لَق کُنان به آغوشِ مَترسک ها پناه بُرده است ؟
کسی چه می دانست که چرا خاک ، پهلو به پهلویِ جوانه ها غریب و بی صدا مُرده است ؟
خمیازه هایِ هرزه روی طاقچه ها رشد کرده بودند و دیوان حافظ ، تنها نیم خورده یِ موریانه ها بود .
روسریِ سپیدِ مادربزرگ ها را باد بُرده بود بی آن که از حُرمتِ گیسوان سپیدترشان حکایتی به گوشِ عالَم رسانده باشد .
سکوتِ تنها آلونکِ باغ کِرم انداخته بود و لاشه هایِ خاموشی ، خاکِ دفن را مُدام پس می زد .
احمد آذرکمان ـ 4 مهر 1397

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶ - امر حق به موسی علیه السّلام که مرا به دهانی خوان کی بدان دهان گناه نکرده‌ای:

از این 9 بیت گویا فقط دو بیت اول متعلق به مکالمه ی خدا و موسی ع است و مابقی ابیات تحلیل های مولانا از آن مکالمه ی کوتاه است و باز از آن دو بیت که مجموعا 4 مصراع است فقط یک مصراع سهم موسی ع است .
به هر روی و حال این مکالمه بیش تر در جهت آموزش دادن به بندگان است کاری که خدا در سوره ی حمد هم انجام داده است و بندگان را آموزش می دهد که چگونه با خدای خود مکالمه ، و از او طلب دعای خیر کنند . التماس دعا . روزهای آخر شهریورماه 1397

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۳ - مرا ذوق سخن خون در جگر کرد:

▣ بیان ، این راز را پوشیده تر کرد
『اقبال لاهوری』
▣ بعضی کاستی ها ، از ضعف تو نیست از ناتوانی ابزارت است . 『؟』
❉ گاهی آدم ها چیزی را می گویند تا یک چیزِ دیگر را نگویند . برای همین گاهی در جهانِ کنایه ها ، اشاره ها ، مجازها ، استعاره ها ، سکوت ها و ... در می غلتند تا شاید علاوه بر گریز از مستقیم گویی ، در را به روی جهان زیرین کلامشان گشوده نگه دارند . حسین دباغ ، در کتاب «مجاز در حقیقت ، ورود استعاره ها در علم» اذعان می دارد که استعاره صرفا نوعی ترفند و زینت زبانی نیست ، بلکه از ضروریات زبان است و همچنین به رشد و گسترش زبان مدد می رساند .
❉ کسی مثل مولوی هم در دیوانِ شمس در لابه لایِ انبوهِ غزلیاتش باز از تنگنایِ زبان می نالد .
❉ به قولِ اردشیر رستمی گاهی حتی نزدیک ترین افراد به آدم هم ، ناگفته هایِ بسیاری دارند . شاید اصلاً جهانِ واقعی ، جهانِ ناگفته هاست .
❉ به هر روی ، «قال» ، همیشه آینه یِ خوبی برای نشان دادنِ «حال» نیست . کدکنی در کتابِ زبانِ شعر در نثر صوفیه آورده است که : گاهی در مقاماتِ فلان عارف می خوانیم که مریدی از او پرسشی کرد و شیخ «خاموش» ماند .این خاموشی و سکوت ، معانیِ زیادی را می تواند وارد ذهنِ مخاطب کند .
❉ آیا سکوت ها و نگاه ها هم به اندازه ی کلمه ها آتش انگیزند ؟ آیا می توان سکوت ها و نگاه ها را هم در حوزه ی گفتارها سنجید و وارسی کرد ؟
❉ نشود فاشِ کسی آن چه میانِ من و توست
تا اشـــاراتِ نــظــر ، نامه رسانِ من و توست
« هوشنگ ابتهاج»

▣ احمدآذرکمان . 4 اردیبهشت 96

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان:

『2』
«کس نمی داند کدامین روز می میرد»
«کس نمی داند کدامین روز می آید»
کس نمی داند چند خورده چرب و شیرین از طعام
الله اکبر ، الله اکبر
این صدای «موذن زاده» است که در جایِ دِنجی از پرسش هایِ بی پاسخم دارد دم می کشد
با من بیا
بیا که باید «پلنگ صورتیِ» خفته در شعرهایِ «سهراب» بیدار شود
بیا که باید کلاه از سر «گوریل انگوریِ» شعرهایِ «شاملو» برداشته شود
بیا که باید به جانِ «چراغ هایِ تاریکِ رابطه» آتش انداخته شود
چیزی نگو
دیر یا زود روی یکی از دریچه هایِ آسمان می نشینیم
پا روی پا می اندازیم
رو به دنیا و هر آن چه در آن است
با صدای بلند
با صدای خیلی خیلی بلند
«الحمد» می خوانیم
بی آن که بُقچه را باز کنیم
بی آن که به آورده هایمان نگاه کنیم .
ببینمت!
دلت برای نان هایِ تنوری تنگ نشده ؟
دلت برای سَحَری خوان هایِ روستایمان نگرفته ؟
برایِ قُل قُلِ سماور دَمِ افطار چطور ؟
باور کن دنیا اَلکَن است
حرفش را دیر می فهمی
اصلاً نمی فهمی
حالت را دیر می فهمد
اصلاً نمی فهمد
واگویه هایت را گوسفندان نشنوند
واگویه هایت را اگر در گوش ستاره های دشت زمزمه نکنی زلالی هِی هِی ات به گِل آلودگیِ تاریخ برمی خورد
احمد آذرکمان 97/06/18

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۹:

『1』
مُتَکّا را بغل کردم که بخوابم ↫ نه نخوابیدم ↫ دارم تویِ ذهنم پاورچین پاورچین راه می روم ↫ انگار که یک چیزِ شیشه ای زیر پایم شکسته باشد ...
رو به رویم ↫ مردِ لاغری نشسته ↫ با پیراهنی چرک آلود ↫ رویِ یک موکتِ زِهوار دَر رفته ↫ که قصد دارد پوتین هایِ یک قُشون را واکس بزند ↫ دارم یکریز تماشایش می کنم ↫ اما پاندولِ یک ساعتِ بزرگ ↫ یک ساعتِ خیلی بزرگ ↫ حواسم را پرت می کند ↫ خیلی نمی گذرد که از صفحه یِ آبی رنگِ اعدادش ↫ بی شمار مرغِ دریایی بیرون می زند ...
خیلی خسته ام ↫ دلم مویه یِ یک زنِ بوشهری را می خواهد ↫ در یک غباری که چشم چشم را نبیند ↫ در یک غروبی که در ناکجایِ آسمان چُمباتمه زده باشد
«کز کشیدن تنگ تر گردد کمند» ↫ رابعه سلام ، سلام رابعه ↫ می دانم دیگر از اتاقِ خانم هابیشام نمی ترسی ↫ والبته باز می دانم که هنوز نمی دانی آن پسر بچه یِ تُخس را که در لانه یِ مورچه ها ادرار می کند نفرین کنی یا برای آدم شدنش دعا
چیزی نیست ↫ تلخی نکن ↫ صدایِ یک کلاغ است که روی سکوتم نُویز انداخته است ↫ کلاغی که روی یک کاجِ پیر لودگی می کند ↫ تلخی نکن پس ↫ بگذار با هم پوست انداختن یک مار را تماشا کنیم ↫ بگذار با هم حساب کنیم آن دختر نابالغ چندبار در آن بازی لی لی سوخت
پاییز نزدیک است ↫شاید همین روزها خورشید از تیر برق کوچه ی ما پایین بیاید
1397/06/18 ـ احمد آذرکمان

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۵۰ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۵) حکایت یعقوب و یوسف علیهما السلام:


«به من یک نامه نفرستادی آخر»
『عطار / الهی نامه』
نامه های ساختگی 2
باران گرفته است . کاشکی مثل آن سنجاب می توانستم بروم در جانِ آن درخت لانه کنم .
کُلّی گِلی شدم . حس می کنم ردِّ اسکلتِ ماهی هایِ پیر و سرخیِ رنگ باخته یِ همه گُل ها توی این گِل هاست .
بگذار مثلِ جن زده ها به نظرم برسم ، که کسی چه می داند چه کلمه هایی از تو در من پَر می زنند . پَر زدن هایی که با همه بام ها ناتنی اند .
گاری را رها کردم . شب است و جیرجیرکش . پیاده می آیم با سکوتِ بیش تر ، اجازه می دهم که جیرجیرک نیایشش به هم نخورد .
97/06/12 ـ احمد آذرکمان

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۵) حکایت یعقوب و یوسف علیهما السلام:

به من یک نامه نفرستادی آخر
نامه های ساختگی 1
سلام . چرخِ گاری ام مُدام دَر می رود . به این زودی ها منتظرم نباش دیر می رسم ؛ شاید با اولین ستاره هایِ شب و شاید دَمدَمه هایِ صبح .
لباسِ نو تنم نیست . آراستگیِ خاصی ندارم . دهانم بیش تر از یک سلامِ شَلخته چیزی ندارد ، ولی نمی دانم می توانم بگذارم تو هر چه قدر دلت خواست حرف بزنی یا نه .
دلم لَک زده برای ریحان هایت ، ریحان هایِ بنفشت . همان ریحان هایِ بنفشی که می دانم ریحان بنفش نیستند . اصلا هر چیز که مال تو باشد معمولی نیست از بس که معمولی است ، چون تو خودت هم معمولی هستی معمولی تر از من .
من تازگی ها با تو میانه ام خوب شده از میانه ها نرو . البته تو همیشه در میانه ها هستی ولی من مُدام از کناره ها شروع می کنم .
چیزی بیش تر از انتظار از تو می خواهم ؛ بخواه که برسم .
نگذار از دستت دَر بروم . خودم هم از در رفتن هایم می ترسم .
97/06/12 ـ احمد آذرکمان

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵:

تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد کوه و گنبد
▌ تو پیش من بودی اما / من ترا در صدایت / ملاقات کردم . / درکنار پرتگاهی که جن داشت / در اطراف آلبالوهای نارس / یادت هست / اشیای بیهوده در صدای تو می سوخت / من از همان روزها / با صبرهایِ پیاده / تمام نرسیدن هایم را گز کردم / که از پشت درختی خیس / برایم قصه بگویی / و بگذاری از قافیه های یک دعای سالخورده / به نام نمناکت دست بکشم .
احمد آذرکمان 94.6.17

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۶ سال قبل، سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵:

تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد کوه و گنبد
▌ تو پیش من بودی اما / من ترا در صدایت / ملاقات کردم . / درکنار پرتگاهی که جن داشت / در اطراف آلبالوهای نارس / یادت هست / اشیای بیهوده در صدای تو می سوخت / من از همان روزها / با صبرهایِ پیاده / تمام نرسیدن هایم را گز کردم / که از پشت درختی خیس / برایم قصه بگویی / و بگذاری از قافیه های یک دعای سالخورده / به نام نمناکت دست بکشم .

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۶ سال قبل، چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۴ - برتری سخن منظوم از منثور:

احمد:
(برگرفته از کتابِ لغات و ضرب المثل های کاشانی ؛ تألیف حسن عاطفی ؛ انتشارات مرسل)
█ گر همه مرغی بود انجیر خوار سفره انجیر شدی صفروار
▓ اگِ هَمِ مرْغی اَنْجیلْ بُخُرَ نَسْلِ اَنْجیلْ وَرْ می یُفْتَ
▒ اگر همه مرغی انجیر بخورد نسل انجیر ور می افتد . ( از میان می رود )
این مثل در موقعی گفته می شود که شخصی در کاری که وارد نیست بخواهد در مقابل اشخاص خبره و وارد اظهار وجود کند در نتیجه کارها مختل شود .

 

۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode