گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ابری به خروش آمد چون قلزم مواج

بر روی زمین بیخت هزاران ورق عاج

گویا فلک امروز بریزد به سر خلق

پس ماندهٔ آن شیر برنج شب معراج

حلاج شدست ابر و زند برف چو پنبه

لرزان من ازین حادثه چون خایهٔ حلاج

گویی که یکی سید، مندیل عوض کرد

زان برف فراوان که نشسته به سرکاج

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۹ - برف به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سوزنی سمرقندی

ای یافته تاج نسب از صاحب معراج

هستی به لقب دین همایون ورا تاج

همنام تو است و پدر تو بدو خوشنام

جد تو رسول قرشی صاحب معراج

شاه شرفی تاج تو است از نسب تو

[...]

ابن حسام خوسفی

ای کرده به غمزه دل صد شیفته تاراج

تیر مژه‌ات سینهٔ من ساخته آماج

پیوسته کمان سیه از مشک کشیده است

طفره‌ای دو ابروی تو بر دایرهٔ عاج

زان لب که رسیده است لطافت به نصابش

[...]

قاآنی

ای تاج تو ازگوهر و، ای تخت تو از عاج

هر تاجور تخت نشینی به تو محتاج

دندان خود از بیخ کند پیل به خرطوم

تا پایهٔ تخت تو مهیا کند از عاج

بر مقدمت از بهر شرف بوسه زند بخت

[...]

جیحون یزدی

فرق دو جهان یافت زمیلاد نبی تاج

وز بانگ بلال طرب اندوه شد اخراج

رفت افسرکفر از فر اسلام بتاراج

ای ترک من ای زهره زهرات دهد باج

صفای اصفهانی

ای بر سر شاهان زمین از قدمت تاج

بر خیل ملک خاک سر کوی تو معراج

آنی که انانیت او رفته بتاراج

آن قطره که گردید غریق یم مواج

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه