گنجور

حاشیه‌گذاری‌های ابوتراب. عبودی

ابوتراب. عبودی

باسلام و احترام،، تضمین دو بیت از غزل  معروف فصیح الزمان شیرازی(رضوانی) در قالب مخمس از دیوان ابوتراب عبودی تقدیم به محضر شما استادان فرهیخته و گرامی.

دل بی قرار شیدا شده مستِ مستِ مستت

ز شــراب لا یــــزالی ، ز خُم ِ  مــی ِ الَستَت

به من ِخـراب جامی ،به فدای هردو دستت

((بشکست اگردل من،به فدای چشم مستت

((سر خُمّ می سلامت ، شکند اگر سبویی))

واما بیت آخر که وزن عروضی  یک مقدار با بقیه ابیات متفاوت بود ، حقیر تغییر دادم و هدیه نمودم به روح مطهر زنده یاد فصیح الزمان شیرازی، رحمة الله علیه.

(عبودی) بیا وُ بنشین،به تواضع و به تمکین

سخنی بگو و بشنو ، ز مـرام و  دین و آیین

چه خوش است دل سپردن،،به وجیه آل یاسین

(رضوانی)  تبارک الله ، دل دردمند مسکین

 

((شده ساکن ِ در او ، نرود به هیچ سویی))

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب ابوتراب عبودی


ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال قبل، جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹:

با سلام و عرض ادب محضر شما ادیبان و فرهیختگان

برید ِ باد صبا بویی از نگار بیار

خبر زجانب آن یار ِ با وقار بیار

ز طره ی سیه مشک سای آن دلبر

شمیم ِ عطر گل و نافه ی تاتار بیار

اگر تو را گذری اوفتد به کشورِ دوست

ز خاک درگه او بــر سرم غبار بیار

بــرای روشنــی ِ چشمهای بیمارم

چو سرمه خاک رهَش را به چشمِ تار بیار

دلم ز ناوک مژگان او شده پُر خون

بــرای زخم دلم  مرهم ِ قـرار بیار

بــریـد ِ بـاد صبا مقدمت مبارک باد

سحرگهان تو شمیمی زکوی یار بیار

(عبودی) از غم هجران یار می نالد

ز کوی یار صلایی به این دیار بیار

 

با احترام،دیوان ابوتراب عبودی،چاپ دوم

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۸:

باسلام و عرض ازب محضر  استادان گرانقدر و ارجمند

 

چنگ در زلف ِ تو چون تار ِ رباب است مرا

نرگس ِ مست تـو ، مینای شـراب است مرا

از نگاه تــــو فتـد زلــــزلـه  در ارکانـم

کندم زیر و زبر ، این چه عذاب است مرا

زآتش عشق ِ تو،خون در رگِ من می جوشد

جای دل !  درقفس سینه ، کباب است مرا

همه اسباب جهان گر بدهند، هیچم باد

چشم بر گوشه ی آن چشم ِ خراب است مرا

چشمه ی چشم ِ من از هجر رُخت خشکیده

لحظه ای رخ بنما ، این چه عِقاب است مرا

من به کوی تو چو آن تشنه که می دید سراب

تشنه لب در پی آب ، این چه سراب است مرا

از غم ِ دوری ِ تو ، جان به لبم آمـده است

تاول اندر جگرم ! همچو حباب است مرا

چهره در چهره(عبودی)سخن عشق خوش است

ورنـه اینگـونه  فقط دیــده  پُـــر آب است مــرا

 

با احترام،دیوان ابوتراب عبودی،چاپ دوم

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

با سلام و عرض ادب محضر استادان فرهیخته و گرامی.

تضمین غزل الا یا ایها الساقی،،  تقدیم به محضر منورتان

 

فروغ روی مهدی،عج، روشنی بخشیده بر دلها

معطر گشته  از انفاس او  آلاله  با  گلها

ز عُشّاقان ربوده دل ، ز سر افکار عاقلها

((ألا یا أیّها السّاقی أدر کأساً و نا ولها

 

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها))

 

لسان شیعه ی او ، جُـز کلام حق نمی گوید

قدمهایش طریقی  جز طریق حق نمی پوید

ز خـــون ِ شیعیان او ، گُل ِ آلاله می روید

((به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

 

که سالک بی خبر نَبـوَد ز راه و رسم ِ منزلها))

 

ز نام ِ یوسف زهــرا ، فــروغ ِ دیـده  افزاید

دل ِ مجموع یـاران را ســـرای مهــر بنمایـد

قیامت میشود آنگه  که آن قامت عیان آید

(به بوی نافه ای کآخر صبا زان طرّه بگشاید

 

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها))

 

از آن روزی که گشتم آشنایش ترک ِ سـر کـردم

مدام هر لحظه افزون تر زهجرانش شده دردم

ز هجر  روی او دایم  بلنـد است نـالـه ی سـردم

((مرا در منزل جانان چه جای عیش چون هردم

 

جرس فریاد می دارد  که بر بندید محملها))

 

به حُسن دلربایش  مبتلا دل ، دیده ها مایل

به زنجیر سر زلفش ، دل ِ هر منتظر  واصل

دل من زورق و  دریای طوفانی و  غم شامل

((شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

 

کجا دانند حال ما  سبکباران ساحلها ))...

ص ..

با احترام ، چاپ دوم ،دیوان ابوتراب عبودی

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲:

باسلام

هــر دختــرکی مـریم ِ عـــذرا  نشود

هرکس که پدر نداشت عیسیٰ نشود

در دهـــر عصا بـُــوَد فــــراوان ، امّا

زان جمله یکی عصای موسیٰ نشود

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴:

باسلام و عرض ادب محضر فرهیختگان ارجمند

 

شد موسم فرودین و ایام بهار

ساقی قدحی زان می ِ دوشینه بیار

امروز که زنده ای بنوشان و بنوش

فردا چو رسد خزان بـُـوَد آخر ِ کار

 

،با احترام چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵:

با سلام و عرض ادب محضر استادان عزیز و فرهیخته

 

در جام و پیاله یار عیان می بینم

نقش ِ دو لبش بر لب ِ آن می بینم

زان بوسه که داد یار ِما برلب ِجام

عکس دوجهان در او عیان می بینم

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۲:

باسلام و عرض ادب و ارادت محضر شما استادان فرهیخته و عزیزان جان.

 

ای نازنین دلدار ِ من ،عشقی؟ بگو،جانی؟ بگو

وَندَر میان ِ جان و تن ،گـر جان ِ جانانـی  بگو

دل ریش ریشم کرده ای،بی خود ز خویشم کرده ای

گر بـر دل ِ مجروح ِ من ، دارو و درمانـی بگو

ای یوسفِ کنعان ِ ما ، ای موسی ِ عمران ِ ما

ای درد و  هم درمان ِ ما، عیسای دورانی بگو

دردت به جانم ای پری، بایک نگه دل می بری

لیکن نهانـی از نظـر ،  از ما گـریـزانــــی بگو

ازهجر رویت  ای صنم،مجنون تر ازمجنون منم

لیلای بـی همتای من ، آرامـه ی جانـــی بگو

شمسُ الضُْحیٰ ای آفتاب، رخ از(عبودی)بر متاب

بینا شد از تـو دیده ام، نور دوچشمانی بگو

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

باسلام وعرض ادب  محضر استادان عزیز و فرهیخته 

 

در دلم مأویٰ نمودی عاقبت

راز ِ دل افشا نمودی عاقبت

یک نظر کری ربودی دین و دل

داغ بر دلها نمودی عاقبت

در دلم ساکن نمودی عشق ِ خویش

تا مرا شیدا نمودی عاقبت

عاشق و شیدا و مجنونت شدم

عقل را رسوا نمودی عاقبت

گشته ام رسوای عالم از غمت

در دلم غوغا نمودی عاقبت

این دل ِ دیوانه ی سرگشته را

خانـه ی غمها نمودی عاقبت

گشته ام انگشت نمای مردمان

مشت ما را وا نمودی عاقبت

رخ نهان کردی زما ، ای دلربا

صد جفا بر ما نمودی عاقبت

دل ربودی از(عبودی) نازنین

فتنه ها بر پا نمودی عاقبت

 

با احترام، چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

باسلام و عرض ادب و احترام،محضر استادان فرهیخته و گرامی.

ابیات پایانی از هشتاد و پنج بیت ساقی نامه دیوان ابوتراب عبودی.

تقدیم به محضر منور شما فرهیخنگان ارجمند.

 

چو گشتم از این دار فانی خلاص

دهید غسلم از آب ِ آتش خواص

به غسّال گویید: لبـی تَــر کند

سه جام ِ  شراب ِ پیاپـی خورد

چو شد مست غسّال ِ باده گسار

دهد غسلم از مـی پیاپـی سه بار

سپس نام ِ ساقی ِ کوثـــر بـَــرَد

کفن بـَر تن ِ من ز می تَـر کند

به تابوتی از مـُـو قـرارم دهید

به گـِـرد خُم ِ مـی طوافم دهید

پس آنگاه واعظ لبـی تَــر کند

نماز ِ من از مـی  معطر کند

پس از پنج تکبیر ، ختم ِ نماز

بخواند ز دیوان ِ من این فراز

الهـی  تهـی دستهایـم  نگـر

به دستِ تُهی کردم عزم ِ سفر

شدم سوی عقبیٰ کنون رهسپار

ندارم به جز تو مدد کار و  یار

اگر چه، که عهد ِ تو بشکسته ام

ولیکن بـه لطفِ تـو دل بسته ام...

ن....

چو ابیات را خواند واعظ تمام

ز حق بر شما وُ به واعظ سلام

پس آنگاه با إذن ِ یزدان ِ پاک

به خاکم سپارید  در زیـر تاک

سَقا رَبُّــهُم ،داده تلقین مـرا

نیازی بـه تلقین نباشد  مـرا

مغنیّ و رامشگر و چنگ زن

بخواند سرودی به بالین ِ من

سپس با دف و چنگ و آوای نی

به قبرم بـریـزید جامی ز مـی

می یی رنگِ چشم ِ خروس ِ جوان

کـز آن بـر تن ِ مـُـرده آیـد روان

(عبودی)مخور غم که می باقی است

بخور می که هنگام ِ  آزادی است

ز دنیا بِــنِـه پا بـــرون بـا شَعَف

گرفت هر دو دستِ تو ،شاهِ نجف

 

وسَقاهُم رَبُّــهُم شَراباً طهورا،،، سوره مبارکه انسان،،آیه شریفه ۲۱

 

با احترام، چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

باسلام و عرض ادب واحترام محضر شما فرهیختگان وعزیزان جان، سه بند از نُه بند تضمین عزل ِ ،،دل می رود ز دستم،، تقدیم به محضر شما فرهیختگان گرامی،

 

در خواب دوش دیدم آن یار ِ دلربا را

گویی طلوع نموده خورشیدِ عالم آرا

گیسو چو شام ِ یلدا،صورت چو مَه دل آرا

(دل می رود ز دستم ،صاحبدلان خــدا را

 

دردا که راز ِ پنهان خواهد شد آشکارا))

 

از بـازی ِ زمـانـه غافل مشو بپـرهیز

در بحرِ بی کرانه با ناخدا تو مستیز

دریا و موج و طوفان سخت است و وحشت انگیز

(کشتی نشستگانیم ای بادِ شرطه بر خیز

 

باشد که باز بینیم دیدار ِ آشنا را))

 

در بزم ِ شمع و بلبل، پروانه یاس و سنبل

ساقی ِ گل عذاران پـُـر کرده جامی از مُل

پروانه بال ِ خـود را گستـرده بـر سر ِ گل

(در حلقه ی گل و مُل می خواند دوش بلبل

 

هات الصّبوح هبوا یا أیّها السُّکارا))

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵:

با سلام وادب واحترام ،محضر شما فرهیختگان عزیز و ارجمند،

 

خم ِ ابروی کجت قبله ی محراب ِ سجودم

بی تـوَلّای تو امکان نپذیرد نه قیام و نه قعودم

ذکر نام تو شده بارقه ی ذکر  رکوع ام

به خداوند ، که برهم زده ارکانِ وجودم

تا تو از لطف در آیینه ی دل رخ بنمایی

گـرد ِ زنگار تعلق ز دل ِ خویش زدودم

رخ ِ زیبای تو دیدم،طمع از جان ببُـریدم

چار تکبیر زدم بر همه ی بود و نبودم

نقطه ی خال ِ سیاهت شرر افکنده به جانم

دود ِ آهم به فلک شد ،غمت از دل نزدودم

شهد ِ شیرین لبت ،بـُـرده گرو از رطب ِ بم

به ملاحت نمکین تر ز کلامت نچشودم

لشکر صف شکن ِ حـُسن ِ توکردست شهیدم

صفِ مژگان ِ سیاه تو گواه هست و شهودم

تا تو ایمن شوی از چشم ِ حسودان ِ زمانه

ذکر ِ لا حـــول وَ لا قُــوَّةِ  حـــرزِ تو نمودم

قامتِ سـروِ تـو شد کعبه ی آمال ِ (عبودی)

به طوافِ تو ، چو پروانه پَـر و بال گشودم

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

باسلام وعرض ادب محضر استادان فرهخته و ارجمند.

در دل مُدام دیدن ِ جانانم آرزوست

آن را که دیـده ندید ، آنـم آرزوست

هجران یار بُرده ز من صبر و عقل و هوش

دیـدار ِ آن شهنشه خـوبانم آرزوست

زان خال ِ جانگداز که آتش به جان زند

اسپند به مجمر ِ دل ِ سوزانم آرزوست

وز آن لسان که همچو صدف کانِ گوهراست

در گوش ِ جان ،گوهر ِ غلطانم آرزوست

و اندر زجاج دیده ، به هر صبح و هر مَسیٰ

نقش ِ جمال ِ آن مـَــه تابانم آرزوست

از آن کمان ِ ابـرو و ، وَز نــُوک ِ آن مـژه

تیری به قلب و دیده ی گریانم آرزوست

جانم بـه لب رسید (عبودی) ز هجـر ِ یار

انفاسِ روح بخش ِ عیسی ِ دورانم آرزوست

 

با احترام، چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

باسلام وعرض ادب محضر استادان فرهیخته وگرامی،، تضمین غزل ِ ز دودیده خون فشانم، تقدیم به محضر شما  فرهیختگان بزرگوار.

 

به من ِ حقیر ِ مسکین، چه شود ، نظر نمایی؟

نـــروم طـریق ِ دیگــــر ، تو دلیل و رهنمایی

به گمانم ای مــَــــه من ، نرسد فغان به جایی

( ز دو دیده خون فشانم، زغمت شبِ جدایی

 

چه کنم که هست اینها ، گُلِ بـاغ ِ آشنایـــی

 

بـه امیـد ِ آنکه روزی بــرسم بــه لا مکانت

به صفای روی نیکان ، به شُـکوه خسروانت

بـه وفـای عهـد ِ خوبان، بـه مکان جاودانت

(همه شب نهاده ام سر،چو سگان برآستانت

 

کـه رقیب در نیایـد بـه بهانه ی گدایــی ))

 

لب ِ  لعل  و  زلف یـارم ، گــره از دلم گشایـد

خط و خال و خنده ی او ،به دلم شرَر فزاید

ز کمانِ ابــــروی ِ وی ، غم و غصـه می زداید

(مـُـژه ها وُ چشم ِ یارم، به نظر چنان نماید

 

که میان ِ سنبلستان  چَرد آهوی ختایی))

 

دل ِ بی قرار ِ محزون شب و روز در گداز است

غم ِ دل درون ِ سینه ، چـو سوار ِ یکّه تاز است

شب و روز دستِ حاجت،به سوی خدا دراز است

(در ِ گُل ستان ِ چشمم  زچه رو همیشه باز است؟

 

به امید ِ آنکه شاید تو به چشم ِ من در آیـی ))

 

شده کار ِ من مـداوم غم ِ هجر ِ یار خوردن

ز غم ِ فراق و هجران شده دل بسان ِ گلخن

چه خوش است مهر ِ دلبر به دل ِ غمین سپردن

( سر ِ برگِ گل نـدارم ز چـه رو روَم بـه گلشن

 

که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی))

 

ز غم ِ فـراق و هجـران دل ِ بی قـرار غمگین

به صفای نیک مـردان ، سحری بیا و بنشین

که شکایتی ندارم،نه ز تـو، نـه دیـن و آیین

(به کدام مذهب است این،به کدام ملت است این

 

که کـُشند عاشقی را ، که تو عاشقم چرایی))

 

ز شراب ِ لایـزالــی  قـدحی می ام ندادند

بـه مکان ِ خسـروانـی ، ره رفتنم نـدادنـد

ز گل ِ بهـار ِ بُستان  گل ِ نـرگسم نــدادنــد

(به طوافِ کعبه رفتم  به حـرَم رهَم ندادند

 

که برون ِ در چه کردی که درون ِ خانه آیی؟))

 

بـه مساجــدِ عبـادت همـه در نیاز دیـدم

چو به خانقه رسیدم همه حُـقّه باز دیدم

به طوافِ کعبه ی دل همه در گـُـداز دیدم

(بـه قمار خانـه رفتـم همـه پاکـباز دیـدم

 

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ِ ریایی))

 

غم ِ دل فرو نشانـدم چو مُحاق آخـر آمد

به دلم نـوید دادم ،چو هلال ِ مـَـه بـرآمد

ز صبا شنو (عبودی) که شمیم ِ دلبـر آمد

(در ِ دیر می زدم من، که ز در نـدا بـرآمد

 

که: در آ ، در آ (عراقی)که تو خاص از آنِ مایی))

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:

با عرض سلام وادب محضر استادان فرهیخته و عزیزان جان.

تضمین غزل دوش در حلقه ی ما، تقدیم به محضر شما عزیزان  ارجمند.

 

دل دیوانه ی من شیفته ی روی تو بود

عطر گلهای چمن دست خوشِ موی توبود

کشته ی دار أنَاالحق ذبیح ِ کوی تو بود

(دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود

 

تا دلِ شب سخن از سلسله ی موی تو بود))

 

از غم ِ عشق ِ تو ، آواره ی هامونم و دشت

به جـُـز اندوهِ غمت شامل  ِ من هیچ نگشت

از کمانخانه ی ابرو به دلم تیر زدی نهصدو هشت

(دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت

 

باز مشتاق ِ کمانخانه ی ابروی تو بود))

 

آن عزیزی که به مجنون شدنم کار نداشت

بهـر خدمت بـه در ِ دیــــر ِ مغانـم بگماشت

عشق ِخود را به دل ِ عاشق ِ دیوانه نگاشت

(عالم از شور و شر ِ عشق ، خبر هیچ نداشت

 

فتنه انگیز جهان  غمزه ی جادوی تو بود))

 

پیرو مکتب ِ حیدر شده ای چون بوذر

می زند عشق به جان تو (عبودی) آذر

عهد بستی ز وفـا از سـر ِ پیمان مگـذر

(به وفای تـو که بـر تـربتِ حافظ بگذر

 

کـز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود))

 

با احترام، رقص آتش و  خون ابوتراب عبودی

 

 

 

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

باسلام و عرض ادب محضر استادان فرهیخته وعزیزان جان، 

 

لحظه ای بـر رخ زردم بنـِـگر هیچ مگو

آبم از سـر بـگـُـذشته بـگـُـذر هیچ مگو

عاشق فجرم و مشتاقِ طلوع ِ سحَرم

نـزد من جُز سخن ِ فجر و سحر هیچ مگو

شب ز نیمه بگـُذشته  سحر نزدیک است

تا سپیده ندمیده به من ِ خون به جگر هیچ مگو

ناله ی زار ِ من و مرغ ِ سحر مـُـدغم شد

کو ، کو ، ! می کند آن مرغ مگر هیچ مگو

ماجرای من و دل ، عشق چو بشنید بگفت

آمـــدم عاشق ِ محـزون  بنــِگر هیچ مگو

گفتم: ای عشق، شب ِ هجر مگر بی سحر است؟

گفت: خاموش ! نـداری تو بصر هیچ مگو

گفتم:این جذبه ی عشق،از طرفِ معشوق است

گفت: اسرار همان بـه که نهان ،جانِ پدر هیچ مگو

گفتمش: انتظارِ سحر و فجر(عبودی) را کُشت

گفت:عاشق بشود کُشته معشوق،دگر هیچ مگو

 

با احترام ،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۷:

با سلام و عرض ادب محضر شما فرهیختگان  گرامی

لحظه ای بر رخ زردم بنـِـگر هیچ مگو

آبم از سـر بگـُذشته ، بگُـذر هیچ مگو

عاشق ِ فجرم و مشتاق ِ طلوع سحَرم

نزدمن جز سخن فجرو سحر هیچ مگو

شب زنیمه بگذشته، سحر نزدیک است

تاسپیده ندمیده به من خون به جگر هیچ مگو

ناله ی زار  من و مرغ سحر مدغم شد

کو ، کو ،می کند آن مرغ مگر هیچ مگو

ماجرای من و دل عشق چوبشنید بگفت

آمدم عاشق محزون ، بـنـِـگر هیچ مگو

گفتم: ای عشق ،شب هجر مگر بی سحر است

گفت: خاموش، نداری تو بصَر  هیچ مگو

گفتم: این جذبه ی عشق ،از طرف معشوق است

گفت: اسرار همان به که نهان، جان پدر هیچ مگو

گفتمش: انتظارِ سحر و فجر (عبودی) را کشت

گفت : عاشق بشود کشته معشوق، دگر هیچ مگو

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۰۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

باسلام و ادب و احترام.

تضمین غزل شماره ، ۳۱، (از صومعه رختم به خرابات برآرید)مصلح الدین حضرت شیخ اجل سعدی شیرازی،رحمةالله علیه،  درقالب مخمس ،ابوتراب عبودی.

 

ما را ز مساجد به خرابات برآرید

غم را  ز دل ما به کرامات برآرید

بهر عطشم  می به مباهات برآرید

(ازصومعه رختم به خرابات برآرید

 

(گرد از من و سجاده و طامات برآرید)

 

مردان خدا  گوی ِ  حقیقت بربایند

درهای کـرامت به شبانگاه  گشایند

رنـدان ِ سحرخیز دراین شهرکجایند

(تا خلوتیان ِ سحر از خواب بر آیند

 

(مستان ِ صبوحی به مناجات برآرید)

 

جمعی پی ِ آزار و جفا رهزن ِ دینند

جمع دگـر از زهد و ریا زار و حزینند

مـردان خـداونـد نـه آنند و نـه اینند

(آنان که ریاضت کش و سجاده نشینند

 

(گو همچو مَلک سر به سماوات برآرید)

 

بشتاب  که از قافله ی عشق نمانید

خود را به سر کوی حبیبان برسانید

هشدار که در تیر رس ِ باد ِ خـزانید

(در باغ ِ امل شاخ ِ عبادت بنشانید

 

(وز بحـر عمل  درّ مکافات برآرید)

 

بی عشق خدا دل نشود شاد(عبودی)

بنمای دلی شاد  که دلشاد  بگـردی

گـرد از رخ بیمار بشویید  به مردی

(تا گرد ریا گم شود از دامن ِ(سعدی)

 

(رختش همه در آب ِ خرابات  برآرید)

 

با احترام، چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

 

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۹ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۱:

باسلام و عرض ادب و احترام.

 

مژده ای دل که ز دلدار نشان می آید

طایرِ خوش خبر از باغ جنان می آید

غنچه ازشوقِ لبش،جامه دریداست به تن

بلبل از عشق ِ رُخش نغمه کنان می آید

سرو و شمشاد و صنوبر به خوش آمدگویی

سبزه سر بر قدمش بوسه زنان، می آید

گیسوی تار نوازیـد به سر پنجه ی عشق

که امیدِ دل و جان . جان ِ جهان می آید

کوریِ چشم حسودان ،بده ساقی می ناب

مطربا چنگ  بـزن ، یـار عیان مـی آید

افتخاریست که برخواسته از دولتِ عشق

ارمغانیست  بـه سـودا زدگان  مـی آید

یوسفی هست که از چاه برون آمده است

نوبهاریست که از پشت خـزان می آید

عطر انفاسش(عبودی)به جهان پیچیده

کز شمیمش به تن مُـرده روان می آید

 

بااحترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۴ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

سلام و عرض ادب محضر استادان فرهیخته و دوستان عزیز و گرامی.

 

با که گـویم ای یاران ، درد های پنهانـی

این دل ِ پــریشانم ، شد دوباره طوفانی

از ریا و از سالوس، کن حذر ، نکو بنگر

داغ عشق حق بر دل، به که روی پیشانی

راز دردِ پنهان را ، با که گویم ای ساقــی

جُز تو مَحرمی نَبـوَد، دردِ من تو می دانی

هر دو چشم گـریانم ، از فـراق ِ روی تـو

چون شب سیه گشته، بی فروغ و ظلمانی

مَحرمی کجا جویم ، حالِ دل که را گویم

لحظه ای نیاسودم ، زین غم از پریشانی

خواهش دلم ازتو،این دو مطلب است و بس

خـود شناســیِّ  کامل ، عشق ِ حیدرِ ثانی

خانه ی دل ِ تنگم ، از غم ِ تو ویـران شد

این دل ِ حزینم را ، کن ز نــو چـراغانـی

مـاهِ آسمان ِ دل ، عشق ِ جـاودان ِ دل

شد خزان بهارِ جان، زین خسوفِ طولانی

بی فروغِ روی تو، ای صنم دلم خون شد

در تنم به تنگ آمد ، روح من چـو زندانی

آفتابِ عمــر ِ  من ، چون غـروب پاییزی

در قفای کـوهِ غم ، مـی روَد بـه پنهانـی

بر(عبودی)از احسان،رخ نما و جان بستان

تـا که زان نگاه تـو ، جـان دهم به آسانـــی

 

با احترام(چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی)

 

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۴۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳:

ابوتراب عبودی

جسمی دارم : مدام در کوره ی تب

جانی دارم:کزغم عشق است به لب

عشقی دارم : روز  ِ مـرا کـرده سیاه

بختی دارم: سیه تـر از  ظلمتِ شب

 

چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

۱
۲
۳
sunny dark_mode