گنجور

 
سید حسن غزنوی

بی تو دردی است ز هر درمانی

اینت بی دردی و بی درمانی

زلف پر فتنه فشانی هر دم

فتنه زلف چرا ننشانی

ماه روئی و چو چرخ دم ساز

هر زمان پرده همی گردانی

بر دل من که تو داری می کن

هرچه از جور و جفا بتوانی

گرچه از لطف چو باری بی بومت؟

همه اندام لب و دندانی

چو به یک بوسه چنانی تندی

جان ز دستم بغلط بستانی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
وطواط

من همان گویم کان لاشه خرک

گفت و می کند بسختی جانی

چه کنم ؟ بار کشم ، راه روم

که مرا نیست جزین درمانی

یا بمیرم من و یا خر بنده

[...]

انوری

دلم ای دوست تو داری دانی

جان ببر نیز که می‌بتوانی

به دلی صحبت تو نیست گران

چه حدیثست به جان ارزانی

گویمت بوسه مرا گویی جان

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای حریم حرمت یزدانی

وی نهاد لطفت جسمانی

از نکوئی دوم فردوسی

وز بلندی شرف کیوانی

خوشتر از کارگه ار تنگی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
نظامی

تا چو نعمان کند گل‌افشانی

گردد آن برگ لاله نعمانی

سید حسن غزنوی

ایکه دل را دل و جان را جانی

وز دل و جان چه نکوتر آنی

از تو دل در بر من عاریتی

بی تو جان در تن من زندانی

دل فدای تو که بس دلجوئی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه