گنجور

 
حاجب شیرازی

ای لعل تو شیرین و بیان تو شکرریز

شیدای تو عالم همه چون خسرو پرویز

ای باربد وقت نکیسا صفت امروز

در کاسه بربط شکر و شهد درآمیز

نقاشی شاپور ز عکست به هدر رفت

شیرین بود از صورت پرویز به پرهیز

چشمت ز صفت مژده عشاق جگر خون

کرد آنچه نکرده است به کس لشگر چنگیز

روی تو و موی تو بود دام دل خلق

از موی، دل آویزی و، و ز روی دل انگیز

از صلح زمین صیت تو موعود شد امروز

طوبی قدمن باده کوثر به قدح ریز

لقمان به زبان صحت امراض شفا داد

می کرد چو گل قند لبت بر همه تجویز

شد صبح دوم ساقی شب، خیز خدا را

همرنگ شفق باده به هنگام فلق ریز

نفس هوس انگیز، ادب کن به ریاضت

این اسب هرون رام کن از قمچی و مهمیز

زد آتش تبریز به جانها شرر امروز

چون ساغر دلها همه از خون شده لبریز

«حاجب » سخنت صدق و کلامت حق و خود حق

هی هی ز چنین دانش و این نطق دلاویز

 
sunny dark_mode