گنجور

 
حاجب شیرازی

اتی امرالله ای ساقی بیار آن راحت دل‌ها

به مشتاقان و مهجوران ادر کأسا و ناولها

بده زان راح ریحانی به منظوران روحانی

مگر زین آب رحمانی برویانی گُل از گِل‌ها

ببند ای ساربان محمل مکاهل ناقه را کامشب

نوید وصل آید از جرس‌ها وز جلاجل‌ها

ز محمل رخ چو بنماید نقاب از چهره بگشاید

صلای انظروا آید ز مرحل‌ها و محمل‌ها

به ظل خیمه جانان بباید رو نهاد از جان

که خورشید جهان‌آراست در ظل‌ها و بی‌ظل‌ها

به جز خون دل اندر عشق حاصل چیست عاشق را

فغان کامشب به دامن ریخت چشم این طرفه حاصل‌ها

نوید دنیوی باطل نعیم اخروی عاطل

چه دل دادی به عاطل‌ها چرا نازی به باطل‌ها

به کوی عشق چون پا می‌نهی از جان و سر بگذر

که خونخوار است وادی‌ها و خونریز است منزل‌ها

یکی بر، دار دست افشان یکی در نار پاکوبان

عجب شوری‌ست در سرها، عجب سوزی‌ست در دل‌ها

خدا را ناخدا کشتی مران در بحر طوفان‌زا

که کشتی‌هاست با موج در این دریا ز عاقل‌ها

روانند از پِیَت عشاق مشرق‌ها به مغرب‌ها

ز ساحل‌ها به دریاها، ز دریاها به ساحل‌ها

بباید همچو مجنون سر نهادن جانب صحرا

که شد محمل‌نشین لیلی‌وش آن خورشیدِ محفل‌ها

می از میخانه وحدت کند «حاجب» طلب امشب

اتی امرالله ای ساقی بیار آن راحت دل‌ها

 
sunny dark_mode