گر نیستی از عاشقان از عاشقی افسانه کن
خون دل از چشمت روان نبود، اناری دانه کن
از باده عشقت اگر ذوقی نیامد در جگر
باری بتقلید و سمر یک ناله مستانه کن
بر سنگ زن پیمانه را در هم شکن در دانه را
ویرانه ساز این خانه را با خانه در ویرانه کن
هم شیشه بر خار افکن هم خیمه بر صحرا فکن
هم رخت بر دریا فکن هم خوی با دیوانه کن
تا کی در این بیت الحزن بنشسته ای مانند زن
گام از پی مردان بزن یا همتی مردانه کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خود را به شمع او دلا در سوختن پروانه کن
گفتم برو پروا نکن کردی کنون پروانه کن
تا بت پرست و بت شکن هر دو پرستندت چو من
یک ره تماشاگاه را درکعبه وبتخانه کن
دارم دلی ویرانه من گنجی توهم از سیم تن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.