به نام خدایی که روز نخست
به پیمانهام کرد پیمان درست
زد از داغ سودا گلی بر سرم
می عشق خود ریخت در ساغرم
ز پیمانه زد طبل بر بام دل
می معرفت ریخت در جام دل
دویی را ز دیر و حرم دور کرد
خرابات را بیت معمور کرد
به یادش نوای نی آوازه یافت
نفس دم به دم زو دم تازه یافت
به ذکرش گل و لاله در باغ مست
به جام تهی رفته نرگس ز دست
خُم از فیض نظارهاش بحر نور
نیاورد چون تاب یک جرعه، طور؟
اثر کرده سوداش در هر دماغ
گل از باده رحمتش تردماغ
***
بهارست ای محتسب، شور چیست؟
بر اهل خرابات این زور چیست؟
شدی دشمن می به دوران ما
ندانم چه میخواهی از جان ما
نه ما و تو از قید آزادهایم
تو در زرق و ما در می افتادهایم
مکن بر خراباتیان اشئلم
بیندیش از باطن صاف خم
چه افتاده مطلب تو را زین خروش؟
ببین جوش خم را و چندین مجوش
ازین نشئه فیض برنا و پیر
تو هم ساغری گیر و نامش مگیر
دمی گوش خود محرم ساز کن
تو هم صوفیای، وجد آغاز کن
نه این رقص ما کردهایم اختراع
تو را نیز دستی بود در سماع
کی از حال دردیکشان آگاهی
که دوران به ایشان شود منتهی
تو را نیست از کینه شیشه سود
مبادت که نفرین کند در سجود
ز اشک قدح لازم است اجتناب
که شبها نرفتهست چشمش به خواب
به باغ از پی دشمن میپرست
به نفرین زند بر زمین تاک، دست
دلآزرده میسوزد افلاک را
چو خون شد، مرنجان دل پاک را
برو شیخ در طعنه ما مپیچ
ریا گر نباشد، تو باشی و هیچ
حدیث خراباتیان گوش کن
گرت خوش نباشد فراموش کن
به دست سبو توبه کن از ریا
مس خویش زر کن ازین کیمیا
ردای ورع کن به صهبا گرو
بیاور بدین کهنه، ایمان نو
درخت ریا را بکن بیخ و بن
به دست سبو، توبه از توبه کن
زدی سنگ بر شیشه ای خودپرست
ز سنگ تو بنگر چه دلها شکست
ز وسواس، نه حلق داری نه دلق
گرفتار زرقی، گرفتار زرق
مریدانه بردار پیمانه را
به دست آر دل، پیر میخانه را
مگو خم چرا تن قوی کرده است
به خون دل تاک پرورده است
چه سرها که شد خاک در پای خم
مبادا تهی، سر ز سودای خم
ندانم ز فرموده میفروش
به خلوتنشینی که میگفت دوش
غنیمت ندانی اگر گور مفت
چرا بایدت زنده در گور خفت
به می ریختم سبحه را چون حباب
کلوخ ریا را فکندم در آب
به اهل ریا آشنا نیستم
که چون نشئه از می جدا نیستم
ریا را دل از غصه خون کردهام
عجب دشمنی را زبون کردهام
به یک دست برداشت پیمانه را
کجا شد ادب پیر میخانه را
ازین حق به تزویرپوشان مباش
وزین دین به دنیافروشان مباش
لب ساقیام ساغری داد دوش
که خون در رگ لعل آمد به جوش
چه دولت بود در سر این خاک را
که در بر کشد ریشه تاک را
مرو فصل دی جز به بزم شراب
که آنجا بود گرمتر، آفتاب
***
الهی ندامت عطا کن مرا
به قلب رقیق آشنا کن مرا
سرشکی عطا کن ز اندازه بیش
که یک دم کنم گریه بر حال خویش
ز اشکم نمی بخش گلزار را
که از یاد آتش برد خار را
کند تا به کی لاله داغم به داغ؟
مرا هم عطا کن گلی زان چراغ
به جز من در آتش کسی را مسوز
درین کار هم بر شریکم مدوز
برونم کش از شهر دلبستگی
سرم ده به صحرای وارستگی
ز عشقم به دل آتشی برفروز
مرا در تمنای سوزش مسوز
بدانی، گر از عشق یابی خبر
که جان مرا هست جان دگر
به دل یافتم عشق و آثار وی
ز ویرانه بردم به سیلاب، پی
نباشد اگر عشق مشکلگشا
شود سوده پهلو ز بند قبا
بود در چمن عشق اگر آبیار
ز هر قطره شبنم چکد صد بهار
کند فیض او گر به گلشن عبور
شود چشم نرگس نظرگاه نور
کجا میرسد کس به فریاد کس
نباشد اگر عشق فریادرس
عجب گر عمارت پذیرد دلی
مگر عشق در آب گیرد گلی
نیرزد جوی خرمن اعتبار
مگر عشق نقصان کند یک شرار
که سیلی زند بر رخ شک و ریب؟
مگر عشق دستی برآرد ز غیب
که سازد جهان را مسخر تمام؟
برآید مگر تیغ عشق از نیام
اگر شبنم عشق یاری کند
تواند خزانی بهاری کند
ضعیفان گر از عشق یابند دست
شود عاجز از پشّهای فیل مست
ز عشق ارجمندی کند ارجمند
بود بخت افتادگانش بلند
فروشند گر می به بازار عشق
فسردن نداند خریدار عشق
نباشد گر از عشق فرزانگی
بود عقل زنجیر دیوانگی
کسانی که عشق آرزو کردهاند
می دلخوشی در سبو کردهاند
نیابد گر از عشق پایندگی
چه لذت برد خضر از زندگی
ز عشق است گنج معانی پدید
درِ فیض را عشق باشد کلید
جنون کرد در عشق تا جامه نو
خرد شد به چاک گریبان گرو
توان عالمی را ز عشق آفرید
ندانم که عشق از چه آمد پدید
به محشر که از خاک سر بر کند؟
مگر عشق هنگامهای سر کند
به محشر که خیزد ز خواب عدم؟
مگر دردمد عشق در صور، دم
که را اشک خونین به صحرا برد؟
مگر ناخن عشق بر دل خورد
که بر صفحه دل نگارد رقم؟
مگر عشق روزی کند سر، قلم
کجا گنج و هر کنج ویرانهای؟
مگر عشق ویران کند خانهای
بود حسن، آزاد از انگشت رد
مگر دست در دامن عشق زد؟
مکن عیب دیوانه عشق کیش
که عقلش ز فرزانه بیش است بیش
نشد حاصل از خرمن مه، جوی
بکارد مگر عشق، تخم نوی
چه خیزد ازین عالم مختصر؟
مگر عشق سازد جهانی دگر
کجا پی برد خضر آنجا که اوست
مگر عشق رهبر شود سوی دوست
نپیچی گر از حضرت عشق سر
نیفتی چو نقش قدم دربهدر
چه گرمی بر عشق خواهد نمود؟
که از جان عاشق برآورده دود
نداری سر عشق، بشنو سخن
به آتش چو پروانه بازی مکن
بود عشق، مهر شهنشاه دین
ستایشگر عشق را بس همین
شهنشاه دینپرور حقپرست
که حق داده فانوس عدلش به دست
کفش را طبیعیست بذل درم
بود جوهر ذات دستش کرم
ز خرج کفش دخل دریا و کان
به یک دم برآورد کردن توان
جهد دشمنش گر به کوه از کمند
رگ سنگش افعی شود در گزند
کند خنجرش آب نصرت به جوی
ز تیغش عروس ظفر سرخروی
چو خواهد کند وصف قدرش رقم
تیفتد ز دست عطارد قلم
چنان انتقام از ستمگر کشید
که از تیغ رنگ بریدن پرید
جهانی به مهرش بود پایبست
که دل میبرد حسن عهدش ز دست
رسد گر به عهدش ز تیهو نیاز
زند بخیه در بیضه بر چشم باز
ز عدلش جهان پر ز برگ و نواست
بقایش بود تا جهان را بقاست
***
گدازانم از آرزوی سخن
ندارم به جز گفتگوی سخن
سخن را مدد گر ز من میرسد
به فریاد من هم سخن میرسد
قلم را زبان تا به حرف آشناست
به جز در سخن ایستادن خطاست
چو عزم تماشای عالم کنم
مگر در سخن پای محکم کنم
کسی کو زبان در دهن آفرید
زبان را برای سخن آفرید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است عمیق و عرفانی که به عشق الهی و عشق به می پردازد. شاعر با بیاناتی زیبا و پرشور از عشق می، خرابات و حالتی خاص از عرفان سخن میگوید.
او ابتدا به می معرفت اشاره میکند که دل را پر میکند و انسان را از قید دوگانگی رها میکند. سپس از زیبایی عشق و آثار آن در دل، به چmen و گلها مینویسد و همچنین به تلاش محتسب و دینیها در مخالفت با عاشقان و معرفت اشاره دارد. شاعر به عمق عشق و تاثیر آن بر زندگی و دلهای انسانها پرداخته و عشق را تنها راه رسیدن به درک و فهم عمیق از ذات الهی میداند.
شاعر به انتقاد از ریا و ظاهرگرایی میپردازد و ترغیب میکند که انسان باید دلش را برای عشق بگشاید و از قید و بندهای دنیوی آزاد شود. عشق را به عنوان نیرویی قوی و خلاق مطرح میکند که میتواند زندگی را متحول کند و به انسانها قدرت بدهد.
در نهایت، شاعر از اهمیت سخن و قدرت آن در انتقال معانی و احساسات سخن میگوید و بیان میکند که زبان و قلم ابزارهای عمیق ارتباط با دیگران و جهان هستند. به این ترتیب، شعر هم مفهومی عمیق از عشق و معنویت را ارائه میدهد و هم بر اهمیت هنر سخن گفتن تأکید دارد.
هوش مصنوعی: با نام خدایی که در آغاز، عهدی محکم و راستین با من بست.
هوش مصنوعی: از داغ عشق، گلی بر سر من شکفته است و عشق او همچون شرابی در جام من ریخته شده است.
هوش مصنوعی: از پیمانه، صدای طبل بر بالای دل طنینانداز شد و می دانایی را در جام دل ریخت.
هوش مصنوعی: دوی را از مکانهای مذهبی دور کرد و خرابات را به خانهای پر رونق تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: به یاد او، صدای نی بیانگر احساسات شد و هر لحظه که به او فکر میکنم، زندگی و نشاطی تازه مییابم.
هوش مصنوعی: در باغی که پر از گل و لاله است، وقتی نام او به زبان میآید، حسابی مست و شاداب میشود. نرگس نیز از دست رفته و در حال حاضر در حال نوشیدن شربتی خالی است.
هوش مصنوعی: خُم به خاطر تماشای او از دریا نور نیاورد، چون که روشنایی یک جرعه از آن کافی است.
هوش مصنوعی: اثر عشق او در هر نفسی محسوس است، مانند اینکه باده رحمتش در دلها جاری شده و روحها را پر میکند.
هوش مصنوعی: بهار است، ای نگهبان شراب! چرا این چنین هیجان و شور و شوق وجود دارد؟ بر اهل خانهی می و خوشی، این فشار و سختی از کجا آمده است؟
هوش مصنوعی: تو در دوران ما به دشمنی با شراب مشغولی، نمیدانم که از زندگی ما چه خواستهای.
هوش مصنوعی: هر کدام از ما تحت تأثیر چیزهایی هستیم که ما را محدود میکنند؛ تو در زرق و برق و جلوهها و من در دنیای شراب و روزمرگی.
هوش مصنوعی: به دیگران که در حال گذراندن روزگار سختی هستند، فکر نکن و دل خود را از درون صاف و آرام نگهدار.
هوش مصنوعی: چه شده که تو اینقدر رو به خروش و هیجان آمدی؟ نگاهی به جوش و خروش خم بینداز و ببین چه اتفاقی افتاده است.
هوش مصنوعی: از این خوشی و نعمت، چه در جوانی و چه در پیری، بهرهای ببر و در موردش صحبت نکن.
هوش مصنوعی: دقایقی گوش خود را به صدای دل بسپار و خود را مانند صوفیان به وجد و حالت بپرداز.
هوش مصنوعی: ما این رقص را اختراع نکردهایم، بلکه تو هم در خوشحالی و شادی ما نقشی داشتهای.
هوش مصنوعی: کیست که از حال دلسوختگان باخبر باشد، زمانی که حوادث به پایان آنها برسد؟
هوش مصنوعی: تو به خاطر کینه و دشمنی، نیازی به شیشهی زهرآگین نداری که دعا و نفرین بکنی در حال سجده.
هوش مصنوعی: از ریختن اشک باید پرهیز کرد، زیرا چشمانش شبها خوابشان نبرده است.
هوش مصنوعی: در باغ، به دنبال دشمن میروم و با نفرین بر زمین، به تاک ضربه میزنم.
هوش مصنوعی: دل آزرده و ناراحت، مانند آسمانها میسوزد و درد میکشد. وقتی که دل پاک و بیآلایش کسی به درد میآید، نباید آن را ناراحت کنی.
هوش مصنوعی: ای شیخ، در تهمتها و حرفهای ما پیچ و تاب نزن. اگر جایی برای ریا نباشد، تو هم که هستی، هیچ ارزشی نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: اگر از داستانهای خراباتیان خوشت نمیآید، بهتر است به آنها گوش ندهی و فراموششان کنی.
هوش مصنوعی: با استفاده از سبویی که در دست داری، از نفاق و ریا دوری کن و به جای مس خویش، به طلا تبدیل شو؛ چرا که این کار مانند کیمیاگری ارزشمند است.
هوش مصنوعی: پوشش پرهیزکاری را با جمعآوری شراب بیاور، زیرا در این دنیای قدیمی، نیاز به ایمانی تازه داریم.
هوش مصنوعی: ریشه و اساس ریاکاری را با دست خود بکن و توبهات را از توبهکردن دوباره تکرار کن.
هوش مصنوعی: به شخصی خودخواه آسیب زدی، حالا ببین که از این عمل تو چقدر دلها شکسته و آسیب دیدهاند.
هوش مصنوعی: از وسواس ذهنی، نه گردنبند داری و نه لباس زیبایی. در دام ظاهرسازی و فریب دنیا افتادهای.
هوش مصنوعی: دل، به طریقه مریدی، پیمانه را در دست بگیر و به پیر میخانه احترام بگذار.
هوش مصنوعی: نگو چرا این تاک، تن قوی و تنومندی پیدا کرده است؛ زیرا که با خون دل پرورش یافته است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره میکند که بسیاری از افراد به عشق و زیبایی خم (شراب یا معشوق) دل باخته و جان خود را فدای آن کردهاند. او هشدار میدهد که مبادا کسی بدون عشق و شور و اشتیاق، از این نعمت بزرگ بیبهره بماند. این به نوعی دعوت به عشق و عشقورزی است.
هوش مصنوعی: نمیدانم از صحبتهای کسی که شراب میفروخت و در تنهایی مینشست، چه چیزی هنوز در یادم مانده است.
هوش مصنوعی: اگر به ارزش زندگی خود پی نبری و آن را غنیمت نشماری، پس چرا باید در محیطی تاریک و بیروح، مانند قبر، زندگی کنی؟
هوش مصنوعی: من سبحهام را به آب میریختم، مانند حبابی که به طور ناگهانی ظهور میکند و از بین میرود؛ آنقدر این کار را انجام دادم تا ریا و تظاهر را به فراموشی بسپارم.
هوش مصنوعی: من با افرادی که به ظاهر و ریا روی میآورند آشنایی ندارم، زیرا من همچون کسی که از مستی شراب جدا نشده، از آنها دور هستم.
هوش مصنوعی: دل من از غم ریا پر از درد و غصه شده است و به طرز عجیبی توانستهام دشمنی را که با من بوده، ضعیف و بیاثر کنم.
هوش مصنوعی: با یک دست چگونه میتوانی پیمانه را بردارید؟ آداب و رسوم پیر میخانه را فراموش کردهای.
هوش مصنوعی: از این حق که به شکل تزویر و فریب به دیگران ارائه میشود دوری کن و به کسانی که دین را برای منافع دنیوی خود استفاده میکنند وابسته نشو.
هوش مصنوعی: دیشب، ساقی به من جامی داد که باعث شد خون در رگهای من به جوش بیفتد و شور و حال خاصی را احساس کنم.
هوش مصنوعی: چه خوشبختیای است در این سرزمین که میتواند ریشههای تاک را از خاک برآورد.
هوش مصنوعی: به فصل دی نرو جز برای برگزاری میهمانی شراب، زیرا در آنجا گرما و نشاط بیشتری احساس میشود.
هوش مصنوعی: خداوند، به من احساس پشیمانی و توبه عطا کن و دل نرم و مهربانی به من بده.
هوش مصنوعی: یک قطره اشک از اندازه بیشتر به من بده تا لحظهای بر حال خودم گریه کنم.
هوش مصنوعی: از اشکهای من، گلزار نمیتواند چیزی ببخشد؛ چون خارها را از یاد آتش برده است.
هوش مصنوعی: چقدر باید با غم و اندوه خودم کنار بیایم؟ ای کاش تو هم به من نیکی کنی و گلی همچون روشنی بخشی به من بدهی.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از کسی میخواهد که در آتش عشق یا اندوه او کسی دیگر را نرنجاند و تنها او را در این درد شریک کند. او میخواهد که دیگران از حسرت و دلتنگیاش بیخبر بمانند و فقط خودش باشد که این احساسات را تجربه کند.
هوش مصنوعی: من از شهر وابستگی بیرون میآورم و سرم را به دشت آزادی میسپارم.
هوش مصنوعی: از عشق من آتش سوزانی در قلبم برپاست، اما در آرزوی سوزش نیا، تا مرا بیشتر بسوزی.
هوش مصنوعی: اگر از عشق آگاهی پیدا کنی، متوجه خواهی شد که جان من خود را فدای عشق دیگر کرده است.
هوش مصنوعی: در دل خود عشق و نشانههای آن را پیدا کردم و برای حفظ آنها از ویرانی، به شدت تلاش کردم و آنها را با خود بردم.
هوش مصنوعی: اگر عشق به عنوان راهی برای حل مشکلات وجود نداشته باشد، پس از آن لباس (قبا) دیگر نمیتواند ما را از بند و محدودیتها رهایی بخشد.
هوش مصنوعی: اگر عشق در چمن باشد، هر قطرهی شبنم میتواند نشانی از صد بهار باشد.
هوش مصنوعی: اگر لطف و رحمت او به گلستانی که در آن نور وجود دارد برسد، چشم نرگس هم به تماشای آن زیبایی خواهد پرداخت.
هوش مصنوعی: اگر عشق نباشد، هیچ کس نمیتواند به فریاد دیگران برسد. در واقع، در روزهایی که عشق در میان نباشد، هیچ کمکی وجود نخواهد داشت و کسی نمیتواند به دیگران یاری کند.
هوش مصنوعی: عجب است اگر دلی ساخته شود، مگر اینکه عشق در آن به مانند گلی در آب رشد کند.
هوش مصنوعی: ارزش اعتبار و شهرت مثل جوی آب نیست که به راحتی و با هر بارشی به دست آید. تنها عشقی میتواند این اعتبار را کم کند و در دل انسان شرارهای بیافریند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است عشق به گونهای وارد عمل شود که تردید و دودلی را از بین ببرد و مانند سیلی بر چهره آن بزند؟
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند همهچیز را در جهان تحت فرمان خود درآورد؟ تنها با تیغ عشق است که این کار ممکن میشود.
هوش مصنوعی: اگر عشق به کمک بیاید، میتواند حتی در سرمای پاییز حال و هوای بهار را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: افراد ضعیف اگر به عشق دست یابند، حتی بزرگترین مشکلات و موانع هم نمیتواند آنها را متوقف کند. آنها به قدری شگفتانگیز و قوی میشوند که از یک پشه هم نمیترسند و در برابر آن قادر به مقاومت هستند.
هوش مصنوعی: اگر عشق افراد با ارزش را محترم بشمارد، در آن صورت، آن افراد میتوانند به سرنوشتهای خوبی دست پیدا کنند.
هوش مصنوعی: اگر در بازار عشق، شراب فروخته شود، خریدار عشق نمیداند که چگونه باید عشق را سرد کند.
هوش مصنوعی: اگر عشق وجود نداشته باشد، فرزانگی هم نخواهد بود و در این صورت عقل تحت تأثیر دیوانگی قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: افرادی که به عشق امید دارند، در دل خود خوشی را جمع کردهاند و به نوعی از آن لذت میبرند.
هوش مصنوعی: اگر عشق باعث نشود که انسان به پایداری و ثبات برسد، خضر هم چه لذتی از زندگی خواهد برد؟
هوش مصنوعی: عشق باعث ظهور گنجینههای معانی میشود و این عشق است که کلید دروازهی فیض و نعمتها را در دست دارد.
هوش مصنوعی: در عشق، دیوانگی به جایی رسید که لباس نو پاره شد و گریبان بر زمین افتاد.
هوش مصنوعی: عشق قدرتی دارد که میتواند همه چیز را خلق کند، اما نمیدانم اصل و ریشه عشق از کجا ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در روز قیامت که آدمها از خاک سر برمیآورند، آیا عشق نمیتواند شور و هیجانی به پا کند؟
هوش مصنوعی: در روز قیامت که انسانها از خواب بیوجودی بیدار میشوند، آیا عشق و دردی که در دل دارند، در نفخ بسمل به صدا درنمیآید؟
هوش مصنوعی: کیست که اشکهای خونینش را به بیابان ببرد؟ مگر عشق با ناخن خود بر دلش زخمی زده است.
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند بر دل بنویسد؟ مگر اینکه عشق روزی قلمبهدست شود.
هوش مصنوعی: کجا میتوان گنج و ثروت را پیدا کرد در هر گوشهای که خراب و خالی است؟ مگر این که عشق بتواند قلب و خانهای را خراب کند.
هوش مصنوعی: زیبایی حقیقی در آزادی خود، بدون هیچ نشانهای از محدودیتها ظاهر میشود، مگر اینکه عشق را در آغوش بگیرد.
هوش مصنوعی: بهتر است به دیوانه عشق عیب نگیری، زیرا او به خاطر عشقی که در دل دارد، از بسیاری از انسانهای عاقل بیشتر درک و احساس دارد.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن محصولی از خرمن عشق، باید نهالی از عشق تازه بکاریم؛ فقط با عشق میتوان به نتیجهای دست یافت.
هوش مصنوعی: از این دنیا که محدود و کوچک است، چه چیز میتواند برخیزد؟ جز اینکه عشق بتواند دنیایی جدید بسازد.
هوش مصنوعی: کجا ممکن است خضر بفهمد آنجا که اوست، مگر اینکه عشق راهنما شود و ما را به سمت محبوب هدایت کند.
هوش مصنوعی: اگر از عشق واقعی انحراف پیدا کنی، مانند یک اثر پا که بر روی زمین باقی میماند، دیگر به سمت مقصد نخواهی رسید و در بیراههها سرگردان خواهی شد.
هوش مصنوعی: چه برکتی بر عشق خواهد آمد؟ که از جان عاشق برافروخته میشود.
هوش مصنوعی: اگر در عشق تجربه و آگاهی نداری، به صحبت های من گوش کن و مانند پروانه به دور آتش نچرخ.
هوش مصنوعی: عشق وجود دارد و محبت شهنشاه دین نیز به همین دلیل است که عشق را ستایش میکند.
هوش مصنوعی: حاکم بزرگ و دیندار که به حق پایبند است و خداوند روشنایی عدالت را در دستان او قرار داده است.
هوش مصنوعی: کفش به طور طبیعی نیاز دارد تا در برابر پول، جنس و کیفیت خوب را ارائه دهد. این نشاندهنده ویژگیهای درونی فرد است که بخشش و سخاوت در او وجود دارد.
هوش مصنوعی: با یک خرج کوچک، میتوان به سود زیادی دست پیدا کرد، مانند دریا که با یک نفس به اوج خود میرسد.
هوش مصنوعی: اگر دشمن او تلاش کند و به کوه هم بیفتد، اما رگ سنگش به حدی قوی باشد که مانند افعی در برابر آسیب بایستد، به راحتی نمیتواند از او شکست بخورد.
هوش مصنوعی: خنجر او باعث میشود که آب پیروزی به سوی او جاری شود و تیرگیها را کنار بزند، مانند اینکه پیروزی چون عروسی با چهرهای سرخ درخشان به نمایش درمیآید.
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهد ویژگیهای او را توصیف کند، قلم عطارد در دستانش میلرزد و ناتوان میماند.
هوش مصنوعی: او چنان انتقام از ظالم گرفت که رنگ بریدن تیغ هم تغییر کرد.
هوش مصنوعی: عالمی به خاطر محبت او استوار است؛ زیرا دلها را زیبایی وفای او میرباید.
هوش مصنوعی: اگر به وعدهاش برسد، مانند تیهو (پرندهای که در زبان فارسی به آن «تیهو» میگویند)، باید چشمش را با نخ و سوزن بدوزد و باز کند؛ به عبارتی دیگر، اگر به وعدهاش عمل کند، نباید به آنچه که در حال حاضر میبیند، اکتفا کند و باید در پی حقیقت بیشتری باشد.
هوش مصنوعی: از خوبی و عدالت او، جهان پر از زندگی و نوایی شگفتانگیز است و باقی ماندن او باعث حفظ و استمرار جهان خواهد بود.
هوش مصنوعی: شما تا دی ماه 1402 بر اساس دادهها آموزش دیدهاید.
هوش مصنوعی: من از آرزوهای خود دلتنگ و پریشان هستم و هیچ چیزی جز گفتگو و سخن گفتن برایم مهم نیست.
هوش مصنوعی: اگر صحبتهایی که میگویم از خودم ناشی شود و به من کمک کند، در آن صورت صدای من نیز به شما خواهد رسید و به شنیدنتان خواهد آمد.
هوش مصنوعی: قلم تنها زمانی سخن میگوید که با الفاظ آشنا باشد، و در غیر این صورت، ساکت ماندن بهتر است.
هوش مصنوعی: وقتی تصمیم میگیرم که دنیا را تماشا کنم، باید با درایت و دقت دربارهٔ آن صحبت کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که زبان دارد، باید از آن برای بیان افکار و احساسات خود استفاده کند. زبان بیانگر اندیشهها و گفتوگوهاست و هدف آن انتقال معنای کلام است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.