ساقیا خیز که من نیز بر آن برخیزم
که به جامی ز سر جان و جهان برخیزم
خرم آنروز که دیوانهوش اندر طلبت
با دو صد سلسله از اشک روان برخیزم
اگرم باد صبا بوی تو آرد به مشام
شمعسان رقص کنان از سر جان برخیزم
وه که سودای تو نگذاشت به بازار جهان
فارغم تا ز سر سود و زیان برخیزم
ساقیا گر قدحی خمر پیاپی بدهی
من به غمازی اسرار نهان برخیزم
گر به پیری روم از عشق تو در خاک چه باک
باز با عشق تو از خاک جوان برخیزم
کاش سیلاب سرشکم نفسی ننشیند
بلکه یکباره غبارا ز میان برخیزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به می و عشق و شوق اشاره دارد. او از ساقی میخواهد که او را نیز به ساز و بزم دعوت کند تا از غم و دلتنگیهای زندگی رهایی یابد و در مورد عشق و زیبایی معشوقش صحبت میکند. شاعر بیان میکند که حتی در پیری نیز عشق معشوقش او را جوان و سرزنده میکند و آرزو دارد که اشکهایش همیشه جاری باشد تا بهواسطهٔ عشقش از خاک برخیزد. او با شوق و اشتیاق حاضر است به هر قیمتی به عشق خود بچسبد و در این مسیر از هر گونه سود و زیان بگذرد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بلند شو که من هم از جای خود برخیزم، زیرا با یک جرعه از آن جام، از بند جان و جهان آزاد میشوم.
هوش مصنوعی: بسیار خوشحالم آن روزی که به خاطر تو، با دل دیوانه و اشکهای فراوان، برخواهم خاست.
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی بوی تو را به مشامم برساند، مانند شمعی که به رقص درمیآید، از جان و دل برمیخیزم و شاد میشوم.
هوش مصنوعی: ای کاش که عشق و آرزوی تو باعث نمیشد که نتوانم به آسودگی به دنیا بروم. این عشق مانع شده است که از نگرانیهای مالی و فکری رها شوم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر پی در پی جامی پر از شراب به من بدهی، من از غم و اندوه رازهای پنهان خود را کنار میگذارم و برخیزم.
هوش مصنوعی: اگر به پیری برسم و از عشق تو در خاک دفن شوم، چه اهمیتی دارد؟ زیرا همچنان با عشق تو از خاک جوانی دوباره برمیخیزم.
هوش مصنوعی: ای کاش اشکهایم به آرامی قطع نشود و به یکباره از دل برآیم و غبار تنهاییام را برطرف کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم
حاش لله که ز سودای فلان برخیزم
یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین
تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم
گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز
[...]
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم
در مقامی که شهیدان غمت را طلبند
من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم
گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت
[...]
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی
از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی
[...]
مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم
افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم
سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست
لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم
مگس روح نشسته به لبت چون گویم
[...]
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
گرد من برتو گران است، بیفشان دستی
که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم
مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.