بتی سرو بالا و سرو سمنبر
که شمشاد دارد ببرگ سمن بر
رخش همچو ماهی که گل بار دارد
برش همچو سروی که دارد سمن بر
روان گردد از نقش رویش منقش
سخن گردد از وصف زلفش معنبر
کجا زلف او باشد و قامت من
نه چوگان بکار آید آنجا نه چنبر
برخ بر شب و روز دارد فروزان
فروزان بدل هر شب و روزم آذر
نسوزد همی زلف او ز آتش رخ
مرا ز آتش دل بسوزد همی بر
گر از کودکان دل ستانند پیران
ببادام و شکر عجب نیست بنگر
عجب ز آن بت خرد کو دل ستاند
ز پیران جادو ببادام و شکر
سخن شد چنان کم ببایست رفتن
بنزدیک آن پادشاه سخنور
پری پیکر من شد آگاه و آمد
گذشته خروش دلش از دو پیکر
فرازی من آمد خروشان و جوشان
دو دیبا پر از لؤلؤش از دو عبهر
شده سیمگون لب شده زردگون رخ
شده نیلگون تن شده نیلگون بر
زمانی همی خست مرجان بمرجان
زمانی همی سود مرمر بمرمر
ز نسرین همی کند برگ بنفشه
ز نرگس همی ریخت آب معصفر
دلش گشته از رفتنم سخت لرزان
چو از باد صرصر درخت صنوبر
مرا گفت هر سال این وقت شغلت
همی بانی و رود و می بود و ساغر
کنون شغلت از زین اسب است و پالان
حدیثت ز هامون و اسب است و استر
ز جوئی که کندی برد آب دشمن
ز تخمی که کشتی مخالف برد بر
بدو گفتم آری چنین بود دائم
یکی کند کان و یکی یافت گوهر
قضا روزی خضر کرد آب حیوان
کشیده بظلمات سختی سکندر
تو از حکم یزدان گرگر شناس این
گذر نیست از حکم یزدان گرگر
توانگر نخواهد که درویش گردد
چو درویش خواهد که گردد توانگر
من از تو به خیره نبرم و لیکن
گهی خیر باید کشیدن گهی ضر
برفت از بر من بزاری نهاده
یکی دست بر دل یکی دست بر سر
نشستم بر آن باره باد تک من
که هم کوه مالست و هم کوه پیکر
سبق برده از رخش و شبدیز مانا
که رخشش پدر بود و شبدیز مادر
ز بالا به پستی قضای الهی
ز پستی ببالا دعای پیمبر
قمر دائم از زخم گوشش منقش
زمین دائم از شکل نعلش مقمر
بآب اندرون همچو موسی عمران
بر آتش درون چون براهیم آذر
همش دم گشاده همش یال بسته
همش پشت فربه همش ساق لاغر
سمش دشتها را چنان در نوشتی
که انگشت مردم ورقهای دفتر
سر اندر بیابان نهاده من و او
همه جای دیوان و غولان سراسر
در او رسته پیوسته خار مغیلان
چو دندان افعی و چنک غضنفر
یکی همچو زوبین یکی همچو سوزن
یکی همچو پیکان یکی همچو نشتر
چو طمع تهی دست و دشنام دشمن
چو طبع هوا پیشه و جان کافر
در او دیو بستوه چونانکه باشد
بدو در سروش اهرمن را مسخر
چنان کز فسونگر گریزند دیوان
بصد میل از ایشان گریزد فسونگر
هزیمت گرفتند کآغاز کردم
بجای فسون مدح میر مظفر
خداوند کامل شهنشاه عادل
ملک بود لف خسرو بنده پرور
کجا تیغ او سست دیوار آهن
کجا دست او خشک دریای اخضر
بیک لفظش اندر دو صد علم یونان
بیک جودش اندر دو صد گنج قیصر
بود خشک پیش کفش هفت دریا
بود تنگ پیش دلش هفت کشور
تهی کرد و پر کرد گیتی بمردی
ز کردار آذر ز آثار جعفر
درخت بریده نبالد و لیکن
ز نامش ببالد هر آدینه منبر
از او بخل پوشیده شد جود پیدا
از او عدل ظاهر شد و جور مضمر
ولایت ز کردار او شد معالی
بزرگی ز آثار او شد مشهر
چنان چون صدف شد گرامی ز لؤلؤء
چنان چون عرض شد مشهر بجوهر
ز شمشیر و زوبین او دشمنان را
بدنها مشقق جگرها مجدر
شود خار با مهر او شاخ طوبی
شود زهر با یاد او آب کوثر
چو اخگر شود گر شود جفت کینش
دل تیره بد سگال و بد اختر
دل اوست انگشت و کینش شد آتش
ز انکشت و آتش چه زاید جز اخگر
از افسر بنازد سر شهریاران
چنان کز سر وی همینازد افسر
جهان همچو دریاست او همچو کشتی
زمانه چو موج و کف او چو لنگر
جهان از ستم کرد خالی و لیکن
کفش بر درم هست دائم ستمگر
برش خوار دینار و دانش گرامی
خرابست از او گنج و عالم معمر
بجنگ اندرون تیر خصمان او را
شود پر چو پیکان و پیکان شود پر
اگر علم عالم بخوانی به پیشش
بیاموزد و باز خواند مکرر
ایا شهریاری که گردون بنازد
بتدبیر و فرهنگ تو تا بمحشر
بر شاخ دولت بچنگ آرد آنکس
که یک بیت مدح تو برخواند از بر
همت راستی کار و هم رادی آئین
که هم مال بخشی و هم دادگستر
نه یارانت را با تو حاجت بخواهش
نه خصمانت را با تو حاجت بداور
ازیرا که پیدا نکرده است باری
سخای ترا حد و فضل ترا مر
چو فضل و سخای تو گویم بهر جا
ندارند تا خود نه بینند باور
امیر اجل از پی آنکه روزش
شد از طلعت فرخ تو منور
تو دلبند اویی و پیوند اویی
از او بیش بودی ز روی برادر
ازیرا که از بهر دفع معادی
ترا کرد با میر بونصر یاور
چو لشکر کشیدی بجنگ مخالف
زدی هم بر لشگر او معسگر
سپاهی گزیده ز گردان و شیران
ز گردون گردان بتازی سبکتر
بدست اندرون تیغهای مهند
به زیر اندرون بارههای مصور
همه لاله شان تیغ و پالیز میدان
همه ترکشان بالش و درع بستر
همه بانک کردند و گفتند ما را
همه خیل عالم نیاید برابر
یکی خیل ما وین همه خیل دشمن
یکی باز تنها و دشتی کبوتر
ز بس گرد اسبان و خون سواران
هوا گشته اغبر زمین گشته احمر
ز آواز مردان و از گرد اسبان
ز باران زوبین و از تاب خنجر
همی ماند لشکر بابری که او را
شده برق و باران و تندر بهم بر
خلاف اوفتاده میان دو لشگر
بلا ایستاده میان دو کشور
ز جنگ تو آگه نبودند خصمان
وز آن تیر دلسوز و آن تیغ صفدر
چو بنهفتی آن پهلوی تن بجوشن
بپوشیدی آن سروری سر بمغفر
ز بیم نهیب تو آن خیل دشمن
چو در جنگ گوران پلنگان بربر
بیک حمله تو چنان شد که خصمان
همه عرض کردند مغفر بمعجر
سپاه تو افتاده در خیل دشمن
چو شیران جنگی چو ثعبان تندر
سر نیزه آلوده از خون عدوان
سر خصم آلوده از خون خنجر
بیک سرکشی بر شکستی بر آنسانک
رضای تو را سر نهادند یکسر
دویدند نزدیک تو خاکبوسان
همه خورده خاک و همه برده کیفر
که گر سر ز راه تو بیرون کشیدیم
بلا از حسام تو دیدیم در خور
گرفته است کافر گذر بر مسلمان
کز آهنگ کافر در این شهر بگذر
بر آن صلح کردی که چون بازگردی
کنی جنگ با کافر شوم بی فر
ایا پادشاهی که نیکوتر آمد
ز مخبرت منظر ز منظرت مخبر
رهاند از تو کافر عدو را ولیکن
رهاندی تو مر مؤمنان را ز کافر
اگر بنده هر سال ناید بخدمت
تو آن علت از ذلت بنده مشمر
که من بنده بودم بفرمان شاهی
که همچون تو میر است و سالار و در خور
مرا بود در خدمت او همیشه
تهی دل ز تیمار و پر کیسه از زر
کنون کم بداده است فرمان رسیدم
بنزد تو ای میر پاکیزه گوهر
هوای تو با جان پاکیزه بستم
گشادم ز مدح تو بر دل دو صد در
الا تا بود در جهان آذر و گل
الا تا که آزار باشد ز آذر
رخ دوستان تو بادا پر از گل
دل دشمنان تو بادا پر آذر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت معشوقی است که شاعر او را به سروی باشکوه و ماهی زیبا تشبیه میکند. شاعر در وصف معشوقش، به ویژگیهای ظاهری و گیرایی زلفها و قامتش اشاره میکند و بیان میکند که عشق او همچون آتش در دلش شعلهور است. همچنین، با توصیفاتی از جنگ و فتنههای زمانه، بر اهمیت دادگری و بخشش پادشاهی عادل تأکید میکند و او را به عنوان منبع قدرت و رحمت معرفی میکند. در نهایت، به دوستی و محبت در برابر دشمنیها اشاره کرده و امید به زندگی خوب و سعادت برای نزدیکان و نگرانی از آزار و ستمهایی که ممکن است بر دشمنان روا شود، دارد.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و خوشقد و قامت که شبیه به درختان سرو است و همچون درخت سمنبر، برگهای سبز و تازهای دارد.
هوش مصنوعی: چهرهات مانند ماهی است که بر روی پوستش گلهایی زیبا دارد و قامتت همانند درخت سروی است که بوی خوش سمن را از خود منتشر میکند.
هوش مصنوعی: چهره او باعث میشود که راهم به سمت احساسات رمانتیک برود و از زیبایی زلفش سخن بگویند.
هوش مصنوعی: در جایی که زلف او باشد، دیگر قامت من مثل چوگان فایدهای ندارد؛ چراکه آنجا هیچ حلقهای برای بازی کردن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: برابر شب و روز، روشن است و در دل هر شب و روز، آتش وجودم میدرخشد.
هوش مصنوعی: زلف او به آتش نمیسوزد، اما من به خاطر آتش دل خودم میسوزم.
هوش مصنوعی: اگر پیران از کودکان دل میبرند و با بادام و شکر به آنها محبت میکنند، تعجبی ندارد. نگاه کن!
هوش مصنوعی: عجب است که آن معشوق زیبا، دل را از دست پیران جادوگر میگیرد، نه با جادو، بلکه با شیرینی و جذابیتی مثل بادام و شکر.
هوش مصنوعی: سخن به قدری کم و مختصر شده است که باید برای گفتن آن، به نزد پادشاهی سخنور رفت.
هوش مصنوعی: عاشق زیبایی من متوجه حال من شد و به سراغم آمد، در حالی که صدای دلش از وجود دو تن به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: یک لحظه، من با شور و شوقی پرانرژی و پرتحرک به سمت جلو آمدم. در دستانم دو پارچه ابریشمی که پر از مروارید و جواهرات بود، نمایان بود.
هوش مصنوعی: لبها نقرهای و درخشان شدهاند، چهره زرد و رنگ پریده به نظر میرسد، و بدن نیز رنگی آبی و نیلگون به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: گاهی مرجان را خسته میکند و گاهی مرمر را به سود میآورد.
هوش مصنوعی: از گل نسرین، برگ بنفشه به دست میآید و از نرگس، عطر خوش و معطر به زمین میریزد.
هوش مصنوعی: دلش به شدت نگران و لرزان است، مانند درخت صنوبر که در اثر وزش باد شدید به تلو تلو میافتد.
هوش مصنوعی: هر سال در این زمان تو به من میگویی که مشغول نوشیدن شراب و خوشی و شادی هستی.
هوش مصنوعی: حالا وظیفهات سوار شدن بر زین اسب است و گفتار تو از برکت و زیبایی این وسیله نقلیه و سفرهایی که با آن میکنی، نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: هر کس که در جستجوی آبی است که از دوستی بَرد، باید بداند که از تخم کاشته شده، دشمنی به بار میآید.
هوش مصنوعی: به او گفتم، آری، اینگونه بود که همیشه یکی به یکی پیوسته و یکی به جستجوی گنج و ارزش میپردازد.
هوش مصنوعی: قضا و قدر الهی روزی به خضر اجازه داد که آب حیات را بیاورد و این در میان تاریکیهای سختی که سکندر با آن مواجه بود، اتفاق افتاد.
هوش مصنوعی: اگر تو از فرمان خداوند آگاه باشی، باید بدانی که این مسیر، تابعی از اراده اوست.
هوش مصنوعی: یک ثروتمند هرگز نمیخواهد به وضعیت یک بیپول بیفتد، در حالی که یک بیپول آرزو دارد به مقام ثروت دست پیدا کند.
هوش مصنوعی: من از تو نیکی و خوبی نمیگیرم، اما گاهی اوقات باید از خوبیها بهرهمند شوم و گاهی نیز ضرر و زیان را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: یک نفر از پیش من رفت و یکی دستش را روی دلش و دیگری دستش را روی سرش گذاشته بود.
هوش مصنوعی: من در کنار آن باد نشستهام که هم کوه ثروت است و هم کوه جسم و بدن.
هوش مصنوعی: اسب شبدیز کهن، از نسل نژاد برتر و با ویژگیهای خاصی برخوردار است. این قدرت و زیباییاش را از پدر و مادرش به ارث برده است.
هوش مصنوعی: از آسمان تا زمین، حکم خداوند به پایین و از پایین به بالا، دعای پیامبر برقرار است.
هوش مصنوعی: ماه همیشه به دلیل زخم گوشش زیبا و زینتی شده است و زمین همواره به خاطر شکل نعلش نورانی و روشن است.
هوش مصنوعی: با آب درون خود مانند موسی که بر آب گذر کرد و در دل آتش، چون ابراهیم که از آتش نترسید و در آن قرار گرفت.
هوش مصنوعی: همیشه دهان باز و آماده است، اما همیشه برای نمایاندن زیبایی خود به صورت فریبنده و جذاب جلوه میکند. در عین حال، همیشه پشتش پر از قدرت و توانایی است، اما پاهایش نحیف و لاغر به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: بادها دشتها را بهگونهای پر کردهاند که انگار دستهای مردم ورقهای دفتر را ورق میزنند.
هوش مصنوعی: من و او در بیابان سرگردانیم و در هر گوشه، دیوان و غولها حضور دارند.
هوش مصنوعی: در او، خار مغیلان در هم تنیده و خاردار به نظر میرسد، مانند دندانهای افعی و چنگالهای شیر.
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که مانند نیزه است، دیگری مانند سوزن، نفر بعدی مانند پیکان و یکی هم مانند تیغ جراحی.
هوش مصنوعی: زمانی که امید و آرزو پوچ شود و دشمن به تو دشنام دهد، مثل این است که خوی و اَخلاق انسان بد تغییر کند و روح او از ایمان تهی شود.
هوش مصنوعی: در او دیوی وجود دارد که همانند اهرمن، شیطانی را که به زنجیر کشیده است به زحمت انداخته و تحت سلطه خود درآورده.
هوش مصنوعی: چنان که وقتی جادوگر از دیوان فرار کند، دیوان هم با هزاران میل از او دور میشوند.
هوش مصنوعی: من شکست خوردم زیرا که تصمیم گرفتم به جای جادوگری، از ستایش میرم مظفر استفاده کنم.
هوش مصنوعی: خداوندی که کامل و شایسته است، حاکم عادل و آفریننده همه موجودات است. او مانند شاهی نیکوکار و محبتآمیز، بندگانش را پرورش میدهد و به آنان توجه دارد.
هوش مصنوعی: کجاست آن تیغی که میتواند دیوار آهنین را بشکافد و کجاست آن دستی که میتواند دریای سبز را خشک کند؟
هوش مصنوعی: با یک کلمهاش میتواند به دو صد دانش یونانی اشاره کند و با یک بخششاش میتواند به دو صد گنج سلطانی دست پیدا کند.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تضادهای موجود در زندگی اشاره میکند. او میگوید که در مقابل زیباییها و وسعتهای جهان، دل انسان ممکن است احساس تنگی و محدودیت کند. به طوری که چیزی که به ظاهر گسترده و وسیع است، ممکن است در حقیقت برای دل و احساسات ما کم باشد. این بیانگر احساسات عمیق و پیچیده انسان در مقابل دنیای بزرگ و گوناگون است.
هوش مصنوعی: جهان را از کردار آذر به دست مردی پر و خالی کرد، و این کار از نشانههای جعفر است.
هوش مصنوعی: درختی که بریده شده، دیگر نمیتواند رشد کند، اما نام آن همواره باعث افتخار و سربلندی میشود. هر هفته در منبر، از یاد آن درخت چیزهایی بیان میشود.
هوش مصنوعی: از او سخاوت پنهان شد و بزرگواری او نمایان گشت، همچنین از او عدالت هویدا شد و ظلم در خفا باقی ماند.
هوش مصنوعی: ولایت و رهبری از اعمال او به وجود آمده است و بزرگی و عظمت او از آثار و نشانههایش مشخص شده است.
هوش مصنوعی: همانطور که صدف به خاطر مرواریدش با ارزش و محترم میشود، انسان نیز به خاطر ویژگیها و صفات خوبش ارزشمند میگردد.
هوش مصنوعی: از شمشیر و نیزه او دشمنان را به دو نیم میکرد و دلهایشان را پاره پاره میکرد.
هوش مصنوعی: هرچند که خار باشد، با محبت او به درخت طوبی تبدیل میشود و هر زهری که باشد، با یاد او به آب کوثر مبدل میگردد.
هوش مصنوعی: زمانی که آتش زبانه بکشد و شعلهور شود، نشان از آن دارد که دل او تیره و دچار نگرانی و شومقدری است.
هوش مصنوعی: دل او مانند انگشت است و کینهاش آتش میشود؛ از این آتش چه چیزی جز خاکستر برمیخیزد؟
هوش مصنوعی: افسر در اینجا به معنی تاج یا نشانه قدرت است و اشاره به مقام و منزلت یک فرد دارد. در این بیت، شاعر به توصیف شخصیتی پرداخته که به قدری برجسته و باارزش است که دیگران نیز نسبت به او حسادت میورزند و این قدرت و عظمت او را میستایند. به بیان دیگر، او به گونهای است که دیگران نمیتوانند از فضایلش چشم بپوشند و همه به او توجه دارند.
هوش مصنوعی: این جا مانند دریایی است و او مثل یک کشتی در این دریا به حرکت درآمده است. زمانه مانند امواج دریایی است و کف دریا همچون لنگری عمل میکند.
هوش مصنوعی: جهان از ظلم و ستم خالی شده است، اما همواره کسی در خانهام به ظلم و ستم ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دینار و پول و دانش اهمیت ندهد، آن شخص به منبعی از ثروت و علم نیز دسترسی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در درون انسان، حسد و کینههای دشمنان به قدری قوی است که او را مانند تیر کمان پر میکند و در نتیجه، خود او هم به اندازه تیر آماده و قوی میشود.
هوش مصنوعی: اگر دانستههای یک عالم را مطالعه کنی، او آنها را به تو میآموزد و تو میتوانی بارها و بارها آنها را مرور کنی.
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بخواهد به قدرت و تدبیر و فرهنگ تو در برابر خداوند عالم تا روز قیامت افتخار کند؟
هوش مصنوعی: کسی که با لحن و صدای زیبا شعری برای تو بخواند و تو را ستایش کند، میتواند به موفقیتهای بزرگ دست پیدا کند و به مقام و منزلت بالایی برسد.
هوش مصنوعی: کوشش و صداقت در کار اهمیت دارد و همچنین دنبال کردن اصول و قواعد درست. زیرا هم در کمک به دیگران نقش دارد و هم در ایجاد عدالت و انصاف.
هوش مصنوعی: نه از دوستانت چیزی بخواه و نه از دشمنت، چرا که به هر دو نیازی نیست.
هوش مصنوعی: چون نتوانسته است برابری با سخاوت و فضیلت تو پیدا کند، نمیتواند ارزش واقعی تو را بشناسد.
هوش مصنوعی: وقتی که من درباره فضیلت و generosity تو صحبت میکنم، در هیچ کجا نمیتوانند به شکلی واقعی به آن پی ببرند مگر اینکه خودشان آن را ببینند.
هوش مصنوعی: امیر بزرگ به دلیل خوشچهرگی تو صبح روشنی یافت و درخشان شد.
هوش مصنوعی: تو محبوب او هستی و ارتباطی نزدیک با او داری، و از او بیشتر از برادر خود وابستهای.
هوش مصنوعی: چون برای دوری از بازگشت به عقب، تو را به کمک میر بونصر آماده کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که به جنگ دشمن رفتی، باید بر ارتش او نیز حملهور شوی.
هوش مصنوعی: نیروهای منتخب همچون سپاهیان و شیران از آسمان به زمین فرود میآیند و با سرعت بیشتری به سوی دشمن میتازند.
هوش مصنوعی: تیغهای ماهرانه و زیبا در دل من جای گرفتهاند و زیر آن، نقشهای زیبا و دلنواز وجود دارد.
هوش مصنوعی: همه لالهها در میدان، تیغ و سلاح دارند و همه ترکها، بالشت و زره به عنوان بستر دارند.
هوش مصنوعی: همه به یک صدا فریاد زدند و گفتند که هیچکس نمیتواند با ما در برابر جمعیت بزرگ این عالم قرار گیرد.
هوش مصنوعی: یکی از ما در میان این همه دشمن، مانند کبوتر است که باز هم تنها در دشت باقی مانده است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد بودن گرد و غبار ناشی از اسبها و خون سواران، زمین به رنگ خاکستری و قرمز درآمده است.
هوش مصنوعی: از صدای مردان و صدای سمشتهای اسبان، از باران تیرکهای جنگی و از درخشندگی خنجرها.
هوش مصنوعی: سپاه بابری به شدت تحت تأثیر طوفان و باران قرار گرفته و هم اکنون در حال ادامهٔ جنگ است.
هوش مصنوعی: در میان دو لشکر، دشمنی که در حال تقابل است، به طور ناخواسته در وسط میدان نبرد قرار گرفته و در میانه دو سرزمین مختلف و درگیریها گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: دشمنان از جنگ تو خبر نداشتند و هیچ از تیر دلسوز و شمشیر شجاعانه تو نمیدانستند.
هوش مصنوعی: وقتی که آن قهرمان بدنش را به زیر خاک گذاشتی، با پیشانیاش به خاطر مقام و سروریاش، کلاه آهنینی را بر سر گذاشتی.
هوش مصنوعی: از ترس صدای تو، آن دسته از دشمنان مانند پلنگان وحشی در میدان نبرد ترسیدند.
هوش مصنوعی: با یک حمله تو به قدری قوی و تاثیرگذار بودی که همه دشمنان به زانو درآمدند و به نشانه تسلیم، خود را به حالت دفاعی درآوردند.
هوش مصنوعی: ارتش تو در میان لشکر دشمن قرار گرفته است، همانند شیران جنگی که در نبرد حاضرند و همچون اژدهایی در آتش و تند و تیز.
هوش مصنوعی: تیغه نیزه به خون دشمن آغشته شده و سر دشمن نیز از خون خنجر به رنگین شده است.
هوش مصنوعی: با یک سرstrong و بیپروا در برابر تو تسلیم شدیم، بهگونهای که تمام وجودمان را برای جلب رضایتت فدای تو کردیم.
هوش مصنوعی: همه خاکنشینان نزد تو شتافتند و به خاطر غلطیدن در خاک دچار مشکل و سختی شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر از راه تو کنار بروم و دور شوم، بلا و مشکلاتی که با تیغ تو سرشار است را تجربه خواهم کرد.
هوش مصنوعی: کافر در حال عبور از کنار مسلمان است و به او میگوید که به خاطر مسیر کافرانهاش از این شهر عبور کند.
هوش مصنوعی: تو در صلح قرار دادی که زمانی که برگردی، شروع به جنگ با کافران کنی و از هیچ چیز هم نمی هراسی.
هوش مصنوعی: آیا پادشاهی که بهتر از تو باخبر شده، از منظر تو خبر گرفته است؟
هوش مصنوعی: ای کاش دشمنان کافر را نجات میدی، اما تو مؤمنان را از دست کافرین رهانیدهای.
هوش مصنوعی: اگر من هر سال به خدمت تو نیام، دلیلش را به سرافکندگی من نسبت نده.
هوش مصنوعی: من به فرمان پادشاهی خدمت کردهام که دارای مقام و بزرگی همچون تو است و شایستگی رهبری و فرماندهی را دارد.
هوش مصنوعی: همیشه در خدمت او هستم و دلتنگی ندارم، زیرا در کنار او از نظر مالی در آسایش هستم.
هوش مصنوعی: اکنون با فرمانی که داده شده، به نزد تو میآیم ای بزرگوار با گوهر پاک و با فضیلت.
هوش مصنوعی: من با جان پاک خود، عشق تو را در دل جای دادهام و به خاطر ستایش تو، درهای زیادی از عشق و محبت را به روی خود گشودهام.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیا آتش و گل وجود دارد، تا وقتی که آزار و آسیب از آتش باشد.
هوش مصنوعی: صورت دوستانت باید مملو از زیبایی و شادابی باشد، و دل دشمنانت باید پر از ناراحتی و آتش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را که باشد به دل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
ایا سروبن، در تک و پوی آنم
که: فرغند آسا بپیچم به توبر
چه چیزست رخساره و زلف دلبر
گل مشگبوی و شب روز پرور
گل اندر شده زیر نور سته سنبل
شب اندر شده زیر خورشید انور
همانا که خورشید رنگ لبش را
[...]
بفرخنده فال و بفرخنده اختر
به نو باغ بنشست شاه مظفر
بروز مبارک، ببخت همایون
به عزم موافق، به رای منور
بباغی خرامید خسرو که او را
[...]
قوی قلعه او که خاکش به پاکی
چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
پر از زرکانی و تیغ یمانی
پر از شیر جنگی و ببر دلاور
ز ماهی فروترش بنیاد لیکن
[...]
یکی خانه کردند بس خوب و دلبر
درو همچنو خانه بیحد و بیمر
به خانهٔ مهین درنشاندند جفتان
به یک جا دو خواهر زن و دو برادر
دو زن خفتهاند و دو مرد ایستاده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.