بتا گل رخ تو کرده از بنفشه سپر
دو زلف تست دو جراره بنفشه سپر
ز تیر چشم تو ترسنده شد گل رخ تو
ز مشگناب زره کرد و از بنفشه سپر
میان زلف تو و چشم تو نبرد افتاد
ز حلقه آن مدد آورد و این ز تیر نفر
از آن شکسته شده است این دو حلقه هاش ببین
که چون هزیمتیان برفتاده است بسر
میان باغ بود سرو را همیشه مقام
فراز چشمه بود نال را همیشه مقر
تراز بهر همان سرو باغ دارد یار
مرا ز بهر همان نال چشم دارد تر
میانت را و تنم را پدید نیست نشان
دهانت را و دلمرا پدید نیست اثر
تو آن یکی بفغان دانی و یکی بهوا
من آن یکی بسخن دانم و یکی بکمر
طراز عنبر داری کشیده بر آتش
سرشک باران داری نهفته بر شکر
نه شکر تو گدازد ز قطره باران
نه عنبر تو فروزد ز تابش آذر
چرا پناه دل من بزیر زلف تو کرد
که باشد از شب تاری نفور نیلوفر
همیشه کاخ من از عارض تو چون کشمیر
همیشه باغ من از قامت تو چون کشمر
چرا همی شوی از من تو بی گناه نفور
چرا همی کنی از من تو بی بهانه حذر
مگر تو نیز شناسی که حاجب الحجاب
بمن نظر نکند چون بحاضران در
امین دولت و جان جهان ابومنصور
که اختیار نژاد است و افتخار گهر
بدو قوام جهانرا چو جسمرا بروان
بدو نظام فلک را چو چشم را بنظر
نه او نماید رأی بدو نه عقل خطا
نه او پذیرد نام بد و نه آب صور
ایا خرد بتو نازنده چون روان بخرد
ایا هنر بتو بالنده چون صدف بگهر
جهان عزیز هم از تست گرچه زوئی تو
صدف عزیر بدر است گرچه زوست درر
در امرهای تو عاصی شدن بود عصیان
بفعلهای تو منکر شدن بود منکر
زیاد تیغ تو کردن روان شود پرخون
ز نام کف تو بردن دهان شود پر زر
حدیث کردن جنک تو هم بود مردی
شمار کردن جود تو هم بود مفخر
دل سخا را نوری تن کرم را دل
سر وفا را هوشی تن نعم را سر
وغای تو بدساز و سخای تو بد سوز
درفش تو صفدار و سنان تو صفدر
قمر گرامی باشد شب نخست بدانک
بنعل اسب تو ماند شب نخست قمر
اگر نشان سنان تو بشنود خاقان
و گر فروغ حسام تو بنگرد قیصر
یکی حسد برد از بنده ای که باشد کور
یکی حسد برد از بنده ای که باشد کر
فروغ رأی تو مر سنگ را کند یاقوت
نسیم کف تو مر خاک را کند عنبر
تو بر خلاف جهان آمدی بعلم و سخا
اگر همیشه جهان بوده برخلاف بشر
گهر گرامی بوده است از آن و دانا خوار
ز تو گرامی دانا شده است و خوار گهر
ایا بمردی ملکت گشای و دشمن بند
و یا برادی گوهر فروش و مدحت خر
ز هر کسی بهمه جای بیشتر بودم
اگر بنزد تو هستم ز هرکسی کمتر
و گر براست نداری حدیث بنده همی
گوا تو خواهی از شاعران بخواه ایدر
گرم بشعر کسی همسری تواند کرد
هر آن سخن که شنیدی ز من دروغ شمر
همیشه تا پی گردون بنیک باشد و بد
همیشه تا رخ اختر بخیر باشد و شر
ز بهر دولت تو باد گردش گردون
برای ملکت تو باد تابش اختر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش زیبایی و جذابیت محبوبی میپردازد که با توصیفاتی زیبا و شاعرانه از چهره، زلف و چشمان او، او را توصیف میکند. شاعر از ترس و اضطراب دل به خاطر آمدن عشق و زیبایی او صحبت میکند و به نبردی میان زلفها و چشمان او اشاره میکند. او همچنین به تفرج در باغ و چشمهها اشاره دارد و حس شادی و غم را در کنار هم بیان میکند.
شاعر به نوعی احساس ناپایداری و فاصله از معشوق را منتقل میکند و در عین حال از زیباییهای او و تأثیر آن بر جهان و خود سخن میگوید. عشق و ارادت شاعر به محبوبش منجر به ابراز دلتنگی و آرزوی نزدیکی میشود، در حالی که به قدرت و بزرگی معشوق نیز اشاره دارد. در پایان، شاعر از جایگاه ویژه عشق و زیبایی در زندگیاش سخن میگوید و به روح بزرگ و عزت نفس انسانها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ای معشوق، چهرهی زیبای تو مانند گل است و زلفهای تو مثل دو ریشهی بنفشه، از آن زیبایی محافظت میکنند.
هوش مصنوعی: به خاطر نگاه تو، گلهای خوشرنگ و لطیف، از زیبایی چهرهات هراسان شدند و از عطر و زیباییهای بنفشه برای خود حفاظی ساختند.
هوش مصنوعی: در میان زلف و چشم تو، جنگ و درگیری شد. زلف تو به کمک آمد و چشمانت تیر نابودی را به سمت آن پرتاب کردند.
هوش مصنوعی: این دو حلقه شکسته شدهاند و ببین که چگونه مانند هزیمتیان از سر به زیر افتادهاند.
هوش مصنوعی: در میان باغ، سرو همیشه در بلندای خود قرار داشت و ناله، همیشه در کنار چشمه نشسته بود.
هوش مصنوعی: دوست من به خاطر قد و قامت بلند و زیبا مانند سرو باغ، به خاطر همین ویژگی دلش میسوزد و اشکی در چشمانش حلقه میزند.
هوش مصنوعی: میان من و تو هیچ نشانهای نیست، همچنین نشانهای از لبانت که نشاندهنده احساسات من باشد هم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو یکی را میشناسی که فریاد میزند و دیگری را که در هوا پرواز میکند. من هم یکی را میشناسم که به سخن میآید و دیگری را که در حالت آمادهباش ایستاده است.
هوش مصنوعی: عطر خوش عنبر را مانند آتش در دستانت احساس میکنی و اشک باران را همچون راز شیرینی در دل داری.
هوش مصنوعی: نه قند تو در اثر قطره باران ذوب میشود و نه عطر تو با شعله آتش میسوزد.
هوش مصنوعی: دل من به زیر زلف تو پناه آورده است، زیرا که زیبایی و لطافت تو میتواند در دل تاریکی و ناامیدی مثل روشنایی نیلوفر باشد.
هوش مصنوعی: همیشه کاخ من به زیبایی تو شبیه کشمیر است و باغ من هم به زیبایی قامت تو شبیه کشمر است.
هوش مصنوعی: چرا از من که بیگناه هستم، نفرت داری؟ چرا بدون هیچ دلیلی از من دوری میکنی؟
هوش مصنوعی: آیا تو نمیدانی که هیچکس نمیتواند به من نگاه کند، مگر آنکه حجابها کنار برود، مانند افرادی که در مجالس حضور دارند؟
هوش مصنوعی: ابومنصور، کسی است که هم از نظر قدرت و هم از نظر نژاد، به عنوان منبع اطمینان و اعتبار شناخته میشود و افتخارش در همین نسب و خویشاوندی است.
هوش مصنوعی: جهان همانند جسمی است که به او استحکام و قوام بخشیده شده و نظام آسمانها نیز مانند چشمی است که به وسیلهی دیدن، به آن نظم داده شده است.
هوش مصنوعی: نه کسی به او نظر بدی دارد و نه عقلش دچار خطا میشود، نه او نام بدی را میپذیرد و نه آب صورتش آلوده میشود.
هوش مصنوعی: آیا عقل و خرد تو به زیبایی و نازندگی است مانند روحی که به خرد رسیده است؟ آیا هنر تو نیز درخشان و پرورشیافته است مانند صدفی که مروارید میسازد؟
هوش مصنوعی: جهان برای تو عزیز است، هرچند که تو مانند صدفی هستی که درونش گوہر گرانبهایی نهفته است.
هوش مصنوعی: در کارهای تو، نافرمانی به معنای ترک عملهای تو و انکار آنهاست.
هوش مصنوعی: تیغ تو اگر زیاد شود، به طرف مقابل آسیب زیادی وارد میکند و به خونریزی میانجامد. همچنین، اگر از نام تو سخن گفته شود، باعث میشود که دهانها پر از ستایش و مدح شوند.
هوش مصنوعی: در مورد جنگ تو صحبت کردن نشاندهندهی مردانگی و شجاعت است و بخشش تو نیز به عنوان یک افتخار و ویژگی کلیدی مورد توجه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: دل بخشنده به نور و روشنی شبیه است، در حالی که دل وفادار به خلوص و وفاداری شناخته میشود. پیشنهادات و نعمتهایی که به ما داده میشود هم نتیجه این ویژگیهاست.
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که چطور میتوانی از دیگران بهرهبرداری کنی و در عین حال با بخشندگی خود به دیگران کمک کنی. پرچم تو نمادی از قدرت و شجاعت است و نیز سلاح تو نشانهای از دلیری و جنگندگی تو میباشد.
هوش مصنوعی: در شب اول، ماه عزیز و گرامی است، زیرا مانند نعل اسب تو در شب اول باقی میماند.
هوش مصنوعی: اگر خاقان صدای تیر تو را بشنود و اگر قیصر نور شمشیر تو را ببیند،
هوش مصنوعی: یکی نسبت به بندهای که نابینا باشد، حسد میورزد و دیگری نسبت به بندهای که ناشنواست.
هوش مصنوعی: نور عقیده و نظر تو میتواند سنگ را به یاقوت تبدیل کند و نسیم وجود تو میتواند خاک را به عطر عنبر تبدیل نماید.
هوش مصنوعی: تو در دانایی و سخاوت به طرز متفاوتی نسبت به دیگران به دنیا آمدهای، چرا که اگرچه همیشه در جهان انسانهایی بودهاند، تو به شیوهای منحصر به فرد از آنها هستی.
هوش مصنوعی: گوهر ارزشمند از آنِ کسی است که دانا باشد، و کسی که نادان است، در نظر دیگران بیارزش میشود. بنابراین، دانا با افتخار بیشتری به گوهر ارزشمند مینگرد و نادان به نوعی بیارزش تلقی میگردد.
هوش مصنوعی: اگر کسی میخواهد در میدان جنگ پیروز شود و دشمنان را از بین ببرد، باید یا از برادر خود در عرصه کارزار کمک بگیرد و یا به کسی که دارای فضیلت و شایستگی است، پناه ببرد.
هوش مصنوعی: من در هر جایی از دیگران برتر بودم، اما حالا که به نزد تو آمدهام، احساس میکنم از همه کمتر هستم.
هوش مصنوعی: اگر داستان راست و حقیقی بنده را نمیپذیری، پس تو میتوانی از شاعران دیگر بپرسی و از آنها دلیلی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اگر کسی در شعر بتواند همسری پیدا کند، هر سخنی که از من شنیدی را دروغ بدانید.
هوش مصنوعی: همیشه باید توجه داشته باشیم که زندگی پر از خوب و بد است. باید به دنبال خوبی باشیم و از بدیها مراقب باشیم. همچنین نباید فراموش کنیم که زندگی تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار دارد که میتواند آن را به سمت نیکویی یا بدی ببرد.
هوش مصنوعی: برای رضایت و خوشبختی تو، جهان در حرکت است و برای حکومت تو، ستارهها نور میافشانند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.