گنجور

 
قطران تبریزی

گه بهار همه خلق جفت یار بود

مر از یار جدائی گه بهار بود

مرا چگونه بود در فراق یار قرار

که در وصال کنون باز بی قرار بود

کنون که خلق همه در کنار دارد یار

بجای یار مرا اشک در کنار بود

سزد ز دوری آن در شاهوار نگار

که جزع من صدف در شاهوار بود

بوقت آنکه گل کامکار بوی دهد

ز وصل یار دد و دام کامکار بود

ز نو بهار گل کامکار بهره من

بدیده و بدل اندر خلیده خار بود

مرا ز یار گسستن بوقت لاله و گل

باختیار بود کی گر اختیار بود

بنفشه وار دل من نژند و زار بود

کنون که خوردن می در بنفشه زار بود

ز نوحه کردن و زاری تنم نزاری یافت

تنی که زار بود شاید ار نزار بود

ز پیش آنکه تن من بکار زار شود

دلم ز هجرت با تن بکارزار بود

رهی دراز و دلی زار و درد و هجر دراز

همه جهان را فریاد از این چهار بود

دو کس همیشه گرفتار درد و غم باشند

ز درد وغم دل و جانشان نژند و زار بود

یکی کسی که ز دلبند خویش دور شود

دوم کسی که بداندیش شهریار بود

ابوالخلیل ملک جعفربن عزالدین

که بی رضاش همه فخر خلق عار بود

یکی زمان ندهد زینهار خواسته را

جهانش دائم در زیر زینهار بود

موافقان را زو بهره تاج و تخت بود

خلاف او نکند هرکه بختیار بود

کسی که خورد می کین او بجام خلاف

بهوشیاری دائم ورا خمار بود

کسی که دم بزند بی هوای او یکبار

همیشه تا بزید در دم دمار بود

کند سوار بنانش که را پیاده بود

کند پیاده سنانس که را سوار بود

کسی که پایه او جست جان بداد و نیافت

نجست پایه اش آنکس که هوشیار بود

بکام خویش نبیند چنین معادی را

که را خدای معین و زمانه یار بود

ندیده شاهی تا این دیار بود چو او

نه نیز بیند تا صد چنین دیار بود

بپیش قدرش گردون چو چشم مور بود

بپیش دستش دریا چو پای مار بود

ز هفت گردون بگذشت قدرش از پی آن

بهفت گردون بر یک عطاش بار بود

یکی ولی را بخشد هزار بخشش او

کند نگون سخطش گر عدو هزار بود

ترا شها ملکا روزگار هست بسی

همه مراد برآید چو روزگار بود

اگر چه کام دل خویش دیرتر یابی

چو یافته بود این کام پایدار بود

بگاه دشمن تو هست مستعارشها

نه پایدار بود هرکه مستعار بود

شکار زائر و سائل بود خزینه تو

ولایت ملکان مر ترا شکار بود

بمان بفر و بملک اندرون تو چندانی

کجا به نیک و به بد چرخ را مدار بود