غزالی شدم من ز عشق غزالی
ز بس ناله گشتم بکردار نالی
هوائی کشیدم بطمع هوائی
فراقی کشیدم بطمع وصالی
مرا هست زین درد روزی چو ماهی
مرا هست زین رنج ماهی چو سالی
نه دل را بعشق اندرون هست صبری
نه تن را برنج اندرون هست حالی
چو کردم ز تبریز رو سوی گنجه
ز دوری بدل بر نشانده نهالی
بت سیم سیما شد آگاه و آمد
نموده دلش مایه هر دلالی
بگوش اندرون گوشواری نهاده
چو بر گوشه بدر بسته هلالی
رخ از درد گشته بسان ترنجی
تن از رنج گشته بسان خلالی
بزاری مرا گفت ای بر گرفته
دل از دلبر مهربان بی وبالی
بیارام یک چند از آن راه کردن
که داد از هنر ذوالجلالت جلالی
اگر یار خواهی ترا هست یاری
وگر مال خواهی ترا هست مالی
مگر یادت آمد همی یار پیشین
کت آمد ز پیوستن ما ملالی
چنان خیزرانی که در سرو پیچد
بگردن در آوردمش زود بالی
بر آن رخ بپوشیدمش زود زلفی
بر این رخ بپوشیدمش زود خالی
بدو گفتم ای مشک خالی که باشد
دلم را ز خال تو هر روز خالی
هوای تو دارد دلم چون هوائی
خیال تو دارد تنم چون هلالی
نمانده ترا نیز بر من عتابی
نه گفتی نه گوئی نه قیلی نه قالی
که من رفت خواهم بفرخنده روزی
بفرخنده حالی و فرخنده فالی
برفت او و م روی زی راه کردم
بزرین لگامی و سیمین نعالی
بمیدان جنگ اندرون چون هژبری
بصحرا و دشت اندرون چون غزالی
بصحرا نوشتن بکردار رنگی
بدریا بریدن بکردار والی
بگیتی درون یک شمال است لیکن
ز هر دست و هر پای باشد شمالی
سر اندر بیابان نهاده من و او
نه من با عنائی نه او با ملالی
بامید آن تا رسم بار دیگر
ببد خواه مالی و بد خواه مالی
چراغ جهان بوالفرج کو جهان را
بپرداخت از لوث هر بد فعالی
برادیش ناورده گیتی نظیری
بمردیش ناورده گردون همالی
بدو کن سئوال ار حکیمی همیشه
کزو صد عطا باشد از هر سئوالی
شو او را ببین تا به بینی همیدون
جمالی سرشته بطبع کمالی
بجز او نشاید یکی بود دیگر
اگر بود شاید دگر ذوالجلالی
اگرچه عیال جهانند شاهان
جهانست مر کف او را عیالی
بجنگ اندرش هست صد شیر چونان
که در چنگ صد شیر باشد شکالی
ایا ماهتاب هنر بی خسوفی
و یا آفتاب ظفر بی زوالی
عدو نیست نادیده از تو بلائی
ولی نیست نادیده از تو نوالی
ز کف تو دریا گرفته نشانی
ز تیغ تو گردون گرفته مثالی
سفال آورد فخر بر در و مرجان
اگر تو برانی فرس بر سفالی
نه هر کو ز بوالقاسمی هست زاده
بنام تو چون تست نیکو خصالی
نه چون رستم زال باشد بمردی
هر آن رستمی کو بزاید ز زالی
نه بی ناز ماند ز تو نیکخواهی
نه بی رنج ماند ز تو بدسگالی
اگر تو نترسی ز گردون نه ترسد
جوان مرد گردی ز بی زهره زالی
ایا داده ماه سخا را فروغی
و یا داده تیغ و غا را صقالی
بطومار اندر مدیح آوریمت
بریم از تو در و گهر با جوالی
کس آنجا نکرد آنچه با من تو کردی
محالست پیش تو گفتن محالی
به پیروز روزی و پیروز بختی
بزی ایمن از هر بد بدخیالی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این غزل از عشق و درد سخن میگوید، شاعر به وضوح از حال و هوای خود و احساساتش نسبت به معشوق میگوید. او از فراق و دوری رنج میبرد و دلش در آرزوی وصالی آرام ندارد. در عین حال، به زیبایی چهره یار اشاره میکند و از احوالات جسم و روح خود در این فرآیند سخن میگوید.
شاعر همچنین به امید و آرزوهایش اشاره میکند و به نوعی از درد و رنج عشق و جدایی مینالد. او در یک لحظه چشم به زیباییها و نعمتهای یار میدوزد و در نهایت به این نتیجه میرسد که هیچ کس مانند او نیست و عشق او بینظیر است. در سراسر شعر، نگرانیها و امیدها به هم پیوستهاند و شاعر به شدت به یار خود وابسته است.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، مثل غزال شدم و از بس که ناله کردهام، به حالت ناله افتادهام.
هوش مصنوعی: در دلم آرزوی آزادی و فاصلهای از جدایی را پرورش دادم، به امید رسیدن به وصل و نزدیکی.
هوش مصنوعی: من به این درد مانند حالتی که ماهی برای چند روز دارد، گرفتارم و مانند آن ماهی، برای تحمل این رنج، احساس میکنم که زمان به اندازه یک سال طولانی شده است.
هوش مصنوعی: دل دیگر هیچ صبری به عشق ندارد و تن نیز حال و حوصلهای برای استراحت ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که از تبریز به سمت گنجه حرکت کردم، از دوری کسی در دلم درختی را نشاندهام.
هوش مصنوعی: بت زیبا و جذاب به حقیقت پی برد و با حالات خود، دل دیگری را به منبعی برای هر نوع وسوسه و تمایل تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: در درون گوش، گوشوارهای قرار داده شده که مانند هلالی است که به گوشهای بسته شده است.
هوش مصنوعی: چهرهاش به خاطر درد به حالت ترنجی تغییر کرده و بدنش به خاطر رنج و سختی به مانند خلالی نازک و لاغر شده است.
هوش مصنوعی: من غمگین و زخمی هستم، تو به من گفتی: ای کسی که دل از محبوب مهربان و بیگناهت گرفتهای.
هوش مصنوعی: چند لحظهای آرام بگیر و از آن کاری که به خاطر هنر و بزرگیات به دست آوردی، لذت ببر.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال یک دوست واقعی هستی، من برایت یک دوست دارم. و اگر به دنبال پول هستی، من هم برایت ثروتی دارم.
هوش مصنوعی: آیا یادت هست که دوست قدیمی ما در پیوستن ما به یکدیگر غمگین شد؟
هوش مصنوعی: مثل جوانی که درختان را در آغوش میگیرد، او را با شتاب در آغوش گرفتم.
هوش مصنوعی: او با سرعت و شتاب، بر صورتش پردهای میکشد و به سرعت، زلفی بر این رخسار میافکند که هیچ چیزی را نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: به او گفتم ای مشک خالی، چرا دل من هر روز از زیبایی تو خالی است؟
هوش مصنوعی: دل من برای تو به شدت مشتاق است، انگار که وجودم به زیبایی و افسون هلالی شباهت دارد.
هوش مصنوعی: حالا دیگر نه از تو شکایتی باقی مانده و نه کلامی، نه اعتراض میکنی و نه حرفی میزنی.
هوش مصنوعی: من روزی خوش و حالتی شاد و خوشبختی را تجربه خواهم کرد.
هوش مصنوعی: او رفت و من به راه افتادم، با زین بزرگی بر روی اسب و نعلینی نقرهای بر پاهایم.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، مانند یک هژبر (شیر نر) در حال نبرد است و در دشت و بیابان، مانند یک غزال (ژاله) در حال حرکت و جستجوی آسانتر.
هوش مصنوعی: در بیابان نوشتن، به کارهای خوش رنگ و زیبا مربوط میشود و بریدن از دریا، به معنی جدا شدن از چیزهایی است که در اختیار یا تحت کنترل کسی هستند. این بیان به نوعی به نشاط و زندگی مربوط میشود، جایی که انسان به کارهایی که علاقهمند است روی میآورد و از محدودیتها فرار میکند.
هوش مصنوعی: در دنیای پیرامون ما، همه چیز تحت تأثیر یک نیروی مرکزی یا محور قرار دارد. اما این نیروی مرکزی ممکن است در جوانب و زوایای مختلف وجود داشته باشد و هر کس میتواند از زوایای متفاوتی به آن نگاه کند.
هوش مصنوعی: من و عشق در دل بیابانی تنها هستیم، نه من از لطف و توجهی برخوردارم و نه او از ناراحتی و دلخوری رنج میبرد.
هوش مصنوعی: با امید اینکه دوباره به شیوهای دیگر به خواستهها و آرزوهای مالی خود دست یابم.
هوش مصنوعی: نور و روشنی جهان، بوالفرج است که با اعمال نیکش، بدیها و زشتیها را از جامعه دور کرده است.
هوش مصنوعی: برادرش نظیری در جهان ندارد و مرگش هم نظیری در آسمان نیست.
هوش مصنوعی: از حکیمی بپرس که همیشه پاسخگوی سوالاتت باشد و از او همواره بهروزی و عطای فراوان دریافت کنی.
هوش مصنوعی: او را ببین تا زیباییهایی را که در طبیعت او وجود دارد، درک کنی و به کمال و زیبایی او پی ببری.
هوش مصنوعی: جز او، کسی شایستهی معشوقی به این عظمت نیست؛ اگر کسی وجود داشته باشد، آن هم شاید فقط صفتی از ذات بینهایت و بزرگ الهی باشد.
هوش مصنوعی: اگرچه زنان و خانوادهها در زندگی اجتماعی مهم هستند، اما در واقع سلطنت و قدرت در اختیار شاهان است و آنها باید به نیازهای مردم توجه کنند.
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که اگر در یک موقعیت، تعداد زیادی شیر (سمبل قدرت و شجاعت) در کنار هم باشند، نمیتوان به راحتی با آنها مقابله کرد. مانند این است که وقتی شکلی (نماینده ضعف) با صد شیر قوی مواجه میشود، شانس موفقیتش بسیار پایین است. به نوعی این تصویرگر قدرت جمعی و چالشهای ناشی از آن است.
هوش مصنوعی: آیا تو، ای ماه روشن، هنری بدون زوال و تاریکی داری؟ یا ای آفتاب، پیروزی بدون افول و کاستی؟
هوش مصنوعی: دشمنی که تو را نبیند، آسیب نمیزند؛ اما این بدان معنا نیست که در برابر تو ضعفی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از دستان تو دریا نشانی گرفته و از شمشیر تو آسمان مثالی به دست آورده است.
هوش مصنوعی: اگر سفالینی در برابر در خانهات بیاورند و مرجانها را فخر کنند، اما تو اگر سوار بر اسب باشی، اینها هیچ ارزشی ندارند.
هوش مصنوعی: نه هر کسی که از نسل بوالقاسم است، شایسته نام توست؛ چون تو دارای خصوصیات نیکو و پسندیدهای.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه هر کسی که مانند رستم زال باشد، در دلیر بودن و پهلوانی برتری دارد. هر کسی که از زال به دنیا میآید، به طور خودکار رستم نمیشود و باید خود را ثابت کند.
هوش مصنوعی: نه کسی به خاطر خوبیات بدون ناز میماند و نه کسی به خاطر بدیات بدون رنج.
هوش مصنوعی: اگر تو از مشکلات و خطرات نترسی، جوانمردی هم نخواهد ترسید، حتی اگر به نظر بیزحمت و بیبازده باشد.
هوش مصنوعی: آیا از نیکویی و بخشندگی ماه، نوری گرفتهای یا از برندگی و تیزی شمشیر، جلا و درخشش یافتهای؟
هوش مصنوعی: در اینجا به ستایش و مدح تو میپردازیم و از تو زیباییها و ارزشهای باارزش را جمعآوری میکنیم.
هوش مصنوعی: هیچکس در آن مکان کار نا ممکن و دشواری را که تو با من انجام دادی، انجام نداده است. بنابراین، بیان کردن مسائل دشوار و محال در مقابل تو، غیر ممکن به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: با روزی خوش و شانس موفق زندگی کن و از هرگونه بداندیشی و مشکلات دور باش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتا زهره آسمان جمالی
چو زهره به من بر تو فرخنده فالی
کنار تو خالی نباشد ز بربط
ز بربط نباشد بلی زهره خالی
از آن پس که بود اخترم درو بالی
سعادت بدو داد پری و بالی
همه لون و حالم نه این بود و گشتم
ز لونی بلونی ز حال بحالی
از این گونه گشت ست پرگار گردون
[...]
زهی نوک کلک تو بحر معانی
زهی لفظ عذب تو عقد لالی
ز عفد لآلیت جان را مفرح
ز بحر معانیت دین را معالی
سپهر جلال تو ز اندیشه بر تر
[...]
به فصل دی از برفهای پیاپی
فتاده ست در خانه ام قحطسالی
نه از گوشت چندان که آید به دندان
نه از هیمه چندان که سازم خلالی
نمیگشتم ار بنده زین نکته غالی
خدایش همی خواندم از بی مثالی
زهی ذوالجلالی که از ذوالجلالی
چو حیدر مقیم مقامی است عالی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.