ندارد مرگ هر کس کشته آن تیر مژگان شد
نباشد حسرت آن دل را که در کوی تو قربان شد
در این گلزار چون دلتنگ گردی لب ز هم مگشا
که عمرش رفت بر باد فنا چون غنچه خندان شد
دلم چون خال دست از کنج آن لب برنمیدارد
در اول طوطی ما پایبست شکّرستان شد
درآمد بینقاب آن عارض و بشکفت گل در گل
دلا گل چین که باز از روی او عالم گلستان شد
به بزمت تا قیامت رنگ هشیاری نمیبیند
کسی کز گردش پیمانه چشم تو مستان شد
شبی قصاب بود ای شوخ با زلف تو در بازی
پشیمان گشت چون بیدار از این خواب پریشان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به زیبایی و غم عشق میپردازد. شاعر به مرگ و دلتنگی اشاره میکند و از حسرت دلهایی میگوید که در عشق گمشدهاند. او به لطافت و زیبایی عشق اشاره دارد و بر این نکته تأکید میکند که در این جهان، آدمی باید با دقت و هشیاری به عشق نگاه کند، چرا که خواب و خیالهای شیرین ممکن است زودگذر باشند. شاعر همچنین به بازی و توهماتی که عشق ایجاد میکند، میپردازد و به این نتیجه میرسد که بیداری از آن خواب، انسان را به پشیمانی میرساند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر تیر مژگان معشوقش جان دهد، مرگش بیفایده نیست. دلهایی که در راه تو قربانی شدند، حسرتی برایشان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در این باغ احساس ناراحتی و دلتنگی کردی، با کسی حرف نزن و زبانت را نباز که عمر او به هدر رفته است، همانند غنچهای که روزی شاداب و خندان بود.
هوش مصنوعی: دل من همچنان به کنج لبهای آن محبوب خیره مانده است و از آنجا جدا نمیشود، چون طوطی که در آغاز، پیش از هر چیز دیگری، در شیرینیفروشی ماندگار میشود.
هوش مصنوعی: چهره زیبا بیپوشش خود را نشان داد و مانند گلی که شکفته میشود، دل را شاد کرد. ای گلچین، بار دیگر از زیبایی او دنیا مانند یک باغ گل سرسبز و دلپذیر گردید.
هوش مصنوعی: هیچکس تا قیامت در میهمانی تو رنگ آگاهی را نخواهد دید؛ زیرا تنها کسی که از نگاه مستکنندهٔ تو سرمست شده، از حال خود بیخبر است.
هوش مصنوعی: یک شب قصاب در حالی که مشغول بازی با زلف تو بود، بعد از بیداری از این خواب آشفته، احساس پشیمانی کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز فَرّ باد فروردین جهان چو خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد
توانگر گشت و خوشطبع و جوان از عدل فروردین
اگر درویش و ناخوش طبع و پیر از جور آبان شد
حلی بست و حلل پوشید باز اندر مه نیسان
[...]
بتحریک هوا برگ رزان در باغ ریزان شد
بهر سو صفحه بهر خط سبزه زر افشان شد
بموج گلشن و برگ درخت از گردباد غم
نشسته بود گردی سر بسر شسته بباران شد
مگر باد از بهار آورد پیغامی که شاخ گل
[...]
تنم از داغ حسرت رشک آتشگاه گبران شد
ز فیض نوبهار غم سراپایم گلستان شد
به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم
نظر در دیدهام اشک و نفس در سینه طوفان شد
به یاد گلرخی شب با حریفان میزدم ساغر
[...]
رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد
لطافتهای عالم گرد شد سیب زنخدان شد
خط سبزی برون آورد لعل آبدار او
که از غیرت سیه عالم به چشم آب حیوان شد
در آن تنگ دهن زان عقد دندان حیرتی دارم
[...]
سراپای وجودم، بسکه گم در عشق جانان شد
نگه در اشک من، چون رشته در تسبیح پنهان شد
چنان گردیده جا تنگ از هجوم گریه در چشمم
که نتواند شب هجران او، خوابم پریشان شد
بفکر این و آن، عمر گرامی رفت از دستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.