بس که کردم گریه شد خونابم از اعضا تهی
دیدهام شد ز انتظار او ز دیدنها تهی
تا شدی از دیده غایب جان ز جسم آمد به لب
مست را پیمان پر شد گشت چون مینا تهی
یافتم دیگر که کاری برنمیآید از او
چون سر شوریده ما گشت از سودا تهی
خشک شد با آنکه چشمم چشمه زاینده بود
از هجوم گریه آخر گشت این دریا تهی
چون جرس عمری به سر بردیم در افغان نشد
محمل او ذرهای از بار استغنا تهی
پرتو نور تو دارد جلوه در آیینهها
چون نظر برداشتی ماندند قالبها تهی
می بخور قصاب و عشرت کن که در بزم قضا
بادهٔ محنت نشد هرگز ز جام ما تهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عمق احساسات انسانی و دردهای عاشقانه اشاره دارد. شاعر از شدت گریه و انتظار برای دیدار معشوقش میگوید، به گونهای که احساس میکند وجودش از درون تهی شده است. او به یاد میآورد که وقتی معشوق از نظر غایب شده، جانش به لب رسیده و احساس بیپناهی میکند. با وجود اشکها و غمها، او متوجه میشود که هیچ کاری از او ساخته نیست و دچار جنون و سردرگمی شده است. شعر همچنین به خیالی اشاره میکند که با دیدن معشوق، همه چیز خالی و تهی میشود. در پایان، شاعر به دعوت به خوشی و شادی در مینوشی اشاره میکند، زیرا درد و محنت هرگز از وجود او رخت بر نخواهد بست.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت گریههایم، از درونم به شدت احساس درد میکنم و چشمانم از انتظار او خالی شدهاند و از دیدن زیباییها محروم شدهام.
هوش مصنوعی: وقتی که از دیدهی من ناپدید شدی، جانم از بدن خارج شد و به لبهای من رسید. پیمانِ عشق پر شد و چون مینا (جام شیشهای) خالی گشت.
هوش مصنوعی: متوجه شدم که دیگر از او کاری ساخته نیست، زیرا حالتی شوریده و آشفته پیدا کردهام و از افکار و احساسات پرهیجان خالی شدم.
هوش مصنوعی: چشمم که روزگاری به مانند چشمهای زنده و پرآب بود، به خاطر گریههای مداوم و بیپایان، اکنون خشک شده و این دریا از محتوا خالی گشته است.
هوش مصنوعی: ما سالها در این دنیا گذراندیم، اما مانند زنگ جرس، هیچ چیزی از خود بر جای نگذاشتیم و آز آنچه داشتیم، حتی یک ذره هم خالی نیستیم.
هوش مصنوعی: روشنی تو در آیینهها نمایان است و وقتی که نگاهت را برمیداری، آن آیینهها خالی از تصویر میشوند.
هوش مصنوعی: در جشن و شادی شرکت کن و لذت ببر، چون هرگز در حوادث زندگی در جام ما، بادهای از غم و دغدغه وجود نداشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این که زاهد کرد پهلوی خود از دنیا تهی
کاش در پای گلی میکرد یک مینا تهی
در کنار یار، از یار است دست ما تهی!
کاسه گرداب، در دریاست از دریا تهی!
بی نیازی چون صدف ما را ز حق بیگانه کرد
داشت رو بر آسمان، تا بود دست ما تهی!
گریه نتواند دل ما را ز غم خالی کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.