گنجور

 
قصاب کاشانی

ای نگه با نظرت هم می و هم میخانه

گردش چشم تو هم ساقی و هم پیمانه

هم مسلمان ز تو حاجت طلبد هم کافر

طاق ابروی تو هم مسجد و هم بتخانه

نرگست با همه در آشتی و هم در جنگ

نگهت با همه هم محرم و هم بیگانه

لب شیرین تو هم قوت بود هم یاقوت

خال گیرای تو هم دام بودم هم دانه

گاه با وصل به سر می‌برد و گه با هجر

گاه آباد بود دل ز تو گه ویرانه

تو گهی شمعی و گه گل چه عجب باشد اگر

که دهد دل به تو هم بلبل و هم پروانه

گفت قصاب تو دیوانه شدی یا عاشق

ای به قربان تو هم عاشق و هم دیوانه

 
 
 
حکیم نزاری

تا قدم در ره مردان ننهی مردانه

لافِ مردی مزن ای خواجهٔ نافرزانه

در حریمِ حرمِ عشق ترا ره ندهند

تا که از خویش به کلّی نشوی بیگانه

خویشتن بین بنبیند به جز از خود کس را

[...]

جامی

تو پریرویی و عالم ز تو پر دیوانه

نیست خالی ز تمنای تو یک فرزانه

نیست همتای تو کس قیمت خود را بشناس

که تویی درج فلک را گهر یکدانه

شانه را چند دهد زلف تو مشاطه به دست

[...]

هلالی جغتایی

دوش پیمانه تهی آمدم از می خانه

کاشکی! پر شود امروز مرا پیمانه

بعد مردن اگر از قالب من خشت زنند

آیم و باز شوم خشت در می خانه

خواستم کین دل سودا زده عاقل گردد

[...]

سیدای نسفی

پیش ما دام طرب نقل و شراب افسانه

نرگست راهزن عاقل و هم دیوانه

خیزد از بهر تو نظاره ز جا مستانه

ای نگاهت به نظر هم می و هم میخانه

آشفتهٔ شیرازی

ما نداریم نظر بر می و بر میخانه

کز لب و چشم تو می میکشم و پیمانه

نظره ساقی مستان پی مستی کافیست

مست این نشئه گریزد زمی و میخانه

طاق ابروی تو را تا که مهندس بوده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه